دانشگاه تهران
یکشنبه ۲۳ آذرماه سال ۱۳۹۳ خورشیدی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
پس از مدتی کناره گیری از مطالعه دو روز وسط هفته گذشته را به تغیر فاز اختصاص دادم. سه شنبه و چهارشنبه هفته قبل استراحت در محیط پرتکاپوی دانشگاه! کافی و حتی زیاد بود که موتور ذهن مرا برای تاملات فلسفی، دوباره روشن کند. به سفارش دوستان کتاب هستی در اندیشه فیلسوفان را برای نشست برگزیدم. اول در خواندن کتابی که مرا ببرد به پارادایم اولیه ی فلسفی اکراه داشتم برایم مثل نشسن سر کلاس اول بود اما با خواندن متنی از کتاب به خواندن آن گرویدم. از طرف دیگر این کتاب به طور یک جا زمینه را برای خواندن کتابهایی از قبیل هستی و زمان فراهم می کرد که مباحثه درباره آن را در یک نشست دیگر در دانشگاه تهران آغاز کرده ایم. پنج شنبه کتاب را خریدم و از جمعه شروع به خواندن کردم. شنبه اربعین حسینی و تعطیل بود. اما یکشنبه ۲۳ آذر ماه در میان روزهای پر التهاب دانشگاه تهران در گوشه ای خلوت گزیدیم و به خواندن کتاب هستی در اندیشه فیلسوفان نوشته اثین ژیلسون ترجمه حمید طالب زاده و شمشیری و معرفی شده توسط دکتر طباطبایی مشغول شدیم. بنا بر آن گذاشتیم که متن کتاب را که از قبل خوانده بودیم دوباره در نشست هم از رو متن خوانی کنیم. چون خط به خط کتاب به جهت منطقی بودن در بسیاری جاها نکته های قابل تامل داشت. از فصل یک شروع کردیم و فقط پارمنیدس را خواندیم. آنچه در زیر می آید شرح من است از این قسمت:
هستی در انديشه فیلسوفان فصل یک پارمنیدس
ژیلسون نویسنده ای است که تخصص جالبی دارد در نشان دادن اینکه اگر فرضهایت را به چه گونه ای برگزینی چه نتایج اجتناب ناپذیری از آن بیرون می آید. در انتخاب و برگزیدن این فرض ها آزادی اما همین که یک سری مفروضات را برگزیدی و چیدی این دیگر آنها هستند که تو را به نتایج اجتناب ناپذیر شان می رسانند. چه آنها را تصریح کنی یا اینکه به اشاره ای سرسری از کنارشان بگذری.
وجود محمول واقعی نیست زیرا مفهوم صد دلاری واقعی و صد دلاری در ذهن هیچ تفاوتی باهم ندارد. پس مفهوم نسبت به وجود لااقتضا است از نظر کانت. يك مفهوم چه در واقعيت هستي داشته باشد و چه نداشته باشد چيزي برآن مفهوم نمي افزايد يا از آن نمي كاهد. اسب شاخدار يا بالدار هر چند در هيچ كجاي جهان موردي از آن رويت نشده است و هيچ گاه به واقعيت در نيامده اما همچنان مفهوم آن وجود دارد قابل تعريف است و تصور كردني است این یعنی مفهوم آن از وجود نداشتنش خللي نمي بيند. پس آيا هستي هم به عنوان يك مفهوم مي تواند به قول كانت نسبت به وجود لااقتضا باشد!!! يعني مثلا هستي مي تواند وجود نداشته باشد ياموجود نباشد!!!!چقدر عجيب آخه هستي انگار در نگاه اول خودش به معناي وجود داشتن يا موجود است. موجود وجود نداشته باشد. پس تعريف هستي و وجود چيست؟ هستي و وجود (يا واقعيت) چه نسبتي با يكديگر دارند؟
اجازه بدهید یک پرانتز مهم بازکنم: (البته ژیلسون نکته ای را ابتدای فصل یاد آوری می کند هستی در معنای اسمی داریم و هستی در معنای فعلی. هستی در معنای اسمی باز دو حالت دارد: یکی به معنای جوهر و ذات همه چیزهای موجود. و دیگری صفت مشترک همه چیزهای موجود .در معنای فعلی یعنی وجود داشتن و منشا اثر بودن تمام چیزهای بالفعل موجود. مترجم کتاب یک قرارداد می کند که هستی در معنای اسمی را هستی و هستی در معنای فعلی را وجود بنامد قراردادی که در کتاب و در این گزارش رعایت شده است.)
حال بياييد پاسخ سوال قبل را در پارمنیدس بکاویم. مردی که بر افلاطون قابل احترام و هول انگیز جلوه می کند . اما چرا اين شخص محترم هول انگيز؟
هستي اين نخستين و بديهي ترين مفهوم در نظر عوام به همان صورت نخستين اصل مابعدالطبيعي قرار گرفت. نخستين فلاسفه اي كه از آنها اثري باقي مانده يعني يونانيان اين سوال اساسي را به اين صورت پرسيدند كه خمير مايه واقعيت چيست؟
اولين اصل شناخت به ما مي گويد، رياضي را به ياد آوريد، معادله زماني حل مي شود كه مجهولات را به كمك معلومات مساله تعيين كنيد. خوب يونانيان كاري كمتر يا بيشتر از اين نكردند آنها اين مجهول كه واقعيت چيست؟ چه چيزي زير همه ي آنچه مي بينيم است را به معلوماتي كه مي دانستند تحويل بردند: آب، هوا ، آتش ، خاك . و پارمنيدس اين ذهن خلاق گفت : هستي و فتح بابي كرد كه تا امروز هنوز گشوده مانده است. وقتي يوناني از عناصر اربعه حرف مي زد آنها را مي شناخت آب را همه مي شناختند و و و. اما هستي چيست پارمنيدس؟ و اين سوالي است كه هنوز هم به عنوان يكي از كرانه هاي مابع الطبیعه غير قابل عبور مي نمايد! و او خود جواب اين سوال را بر عهده گرفت: هستي اين هماني است. و دو باره پارمنيدس به عنوان كاشف قانون منطقي اجتماع نقیضین محال است شناخته شد.
هستي هست. پس نمي تواند نباشد. پس هستي نمي تواند علت داشته باشد چون اين علت قبل از هست كردن هستي خود بايد باشد پس آن هم هست پس هستي هست. با اين حساب هستي به وجود نمي آيد. هميشه بوده است. ازلي است. هستي از بين نمي رود چون علت زوال آن بايد باشد تا آن را نابود كند و پس از نابودي آن باز هم هست . پس اگر چيزي همچنان هست هستي هست. هستي از بين نمي رود. هستي ابدي است. هستي جز ندارد زيرا در هستي خلا راه ندارد نيستي در هستي راه ندارد. چون مستلزم اجتماع نقيضين است. پس هستي مركب نيست. بسيط است. هستي حركت ندارد زيرا حركت مستلزم وجود خلا است كه هستي باحركت خود برود آنجا را پر كند اما خلا محال است . چون باعث اجتماع نقيضين است. آه! اي هستي! اي هستي كه بوجود نيامده و بوجود نمي آوري و از بين نمي روي. اي ازلي! اي بي زوال! اي ابدي! اي بسيط نامركب بي جزء بي تحرك .
و اي پارمنيدس! اي شناسنده هستي تو چقدر قابل احترامي. اما اين هستي يك مفهوم است و تعريف آن و همه آنچه پارمنیدس به عنوان نتايج از آن تعريف بر مي كشد و به لحاظ عقلی هم چنین نتایجی بر می آید نسبت به وجود داشتن لااقتضاست! خوب اينجاست كه جاي آن دارد از خود پارمنيدس بپرسيم اين تعريف از هستي چه نسبتي با وجود دارد؟ پارمنيدس مي گويد هستي مساوي وجود است يك هستي همان يك هستي است . هستي همه يك چيز است. و آن همان است كه هست و هستي وجود است. موجودات بالفعل موجود یک هستی یک تکه ی یکپارچه هستند. مخلص کلام هستی در معنای اسمی آنهم شق اولش با هستی در معنای فعلی و جودداشتن برابر می باشد نزد پارمنیدس الئایی!
هستي = وجود
اما در معادله بالا یک حقیقت تکان دهنده هست. این حقیت تکان دهنده وقتی آشکار می شود که سایر معلومات را هم در کنار آن دوباره بچینیم:
هستی ازلی، ابدی، لایتغیر، بی دگرگونی، بسیط ،نامرکب، بی علت و این همان است.
وجود یعنی همه چیزهای موجود در خارج که منشا اثراند. که می بینیم تغییر می کنند دچار کون و فساد می شوند. مرکب اند. جز دارند. و حرکت می کنند.
و
هستی = وجود
دو سوی این معادله چگونه می تواند معادل باشد. پارمنیدس این مشکل را این گونه حل می کند: اگر هستی چنین است که هست و هستی سراسر وجود است پس واقعیت بالفعل بیرونی که همه تغییر و لحظه به لحظه دگرگونی و تولید شدن و از بین رفتن و حرکت است و اجزای بی شمار دارد همه توهم است!!! چه هولناک!
یعنی واقعیت بالفعل بیرونی که منشا اثر است ذهنی محض است و بنابراین توهم است. پارمنیدس این شخص محترم با چنین تفکرات و نتایجی چه هول انگیز شد!!!!!
این بود شرح پارمنیدس از فصل یک . در جلسه بعدی در ادامه فصل یک خواهیم دید افلاطون چگونه از هولناکی ورطه ای که پارمنیدس به آن وارد شده است خواهد کاست.
لینک نوشته در فیس بوک: