وداع با حاج محمد تقی برخوردار

“او نیز گذشت از این گذرگاه / وان کیست که نگذرد از این راه”

حاج محمد تقی برخوردار که به حق پدر صنایع خانگی ایران خوانده می شود، در 27 تیرماه سال جاری روی در نقاب خاک کشید و برای همیشه این جهان پرهیایو را ترک گفت. محمد تقی برخوردار فرزند دوم حاج محمد حسین برخوردار بود که در سال 1303 در یزد چشم به جهان گشود. کار خود را با تجارت در بازار تهران در دهه 20 آغاز کرد و در دهه 40 به عنوان یکی از صنعتگران برجسته اجتماعی-اقتصادی ایران درآمد. 18 ساله بود که به تهران آمد و در تجارتخانه حکیم زاده مشغول به کار شد. از سال 1324 با همکاری برادرانش و به صورت مستقل فعالیت های تجاری خود را ادامه داد. فعالیت هایی که درسال های اولیه دهه 40 و در دوره وزارت علینقی عالیخانی-وزیری که به شدت از فعالیت های بخش خصوصی حمایت می کرد-به اوج شکوفایی خود رسید. تاسیس 13 شرکت صنعتی بزرگ همانند شرکت های پارس الکتریک و پارس توشیبا(پارس خزر) و اشتغال مستقیم بیش از 11هزار نفر ثمره طیبه این فعالیت ها بودند. با پیروزی انقلاب او نیز گرفتار اتهاماتی شد که در آن دوران بر تمامی کارآفرینان زده می شد. اتهاماتی که نهایتا به ملی کردن صنایع بزرگ منجر شد و ختمی بود بر روابط اقتصادی ای که او طی سه دهه از عمر پربرکت خود با نهادهای اقتصادی داخلی و خارجی برقرار کرده بود. اتهاماتی که منجر به مصادره شدن اموال او شد. با این حال او در ایران ماند و همواره بر بازپس گیری موسساتش امیدوار بود. سالها بعد و با فروکش کردن جو انقلابی همه به این باور رسیدند که او کارآفرینی شایسته بوده و مصادره کارخانه های وی نادرست بوده است. باوری که در حد شعار و حرف باقی ماند.

باری، حاج محمد تقی برخوردار از میان ما رفت ولی تجربه های گرانقدرش ماندگار است. تجربه هایی که در کتاب “موقعیت تجار و صاحبان صنایع در عصر پهلوی : زندگی و کارنامه حاج محمد تقی برخوردار” آورده شده است. تجربه هایی که به ما می آموزد باید سخت کوش و صبور بود. خود می گفت که زندگی اول و آخرش کارکردن است. تجربه هایی که به ما می آموزد می باید و می توان ثروتمند بود و در قبال اجتماع خویش مسئول. تجربه هایی که به ما می آموزد می توان تاجر بود و اخلاقی. و تجربه هایی که به ما می آموزد که

دو چیز حاصل عمر است نام نیک و ثواب /  وزین دو در گذری کلّ من علیها فان

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

ساحت درون

انسان جدید تفاوت های ماهوی و بنیادین با انسان پیشین دارد. تفاوت هایی که هم در ساحت اندیشه و جهان بینی و هم در ساحت عمل و معیشت او تجلی کرده است. گرچه دنیای ما در ظاهر همان دنیایی است که گذشتگان در آن می زیستند اما در اصل، باطن این دنیا دستخوش تحولات بنیادین شده است. تحولاتی که می توان آن را از منظری کلان به تحولات درون و تحولات برون مقسم کرد. آنچه از دنیای جدید و در نگاه نخست عیان می شود مظاهر تکنولوژیک دنیای جدید است. اسباب بدیعی چون هواپیما، کامپیوتر، ماشین آلات صنعتی گوناگون، تجهیزات پزشکی و هزاران وسیله بدیع دیگر از مظاهر عیان تحولات برون هستند. علاوه بر این اسباب، ساختارها و مفاهیم بنیادین جدیدی چون محدود کردن قدرت آدمیان، تفکیک قوا، عدالت ساختاری(در مقابل عدالت فردی)، روزنامه(به عنوان پایگاهی انتقادی) و هزاران ساختار دیگر در زمره ی تحولات برونند. ساختارهایی که به ظن نگارنده اهمیت و ارزششان بسی بالاتر و افزون تر از اسباب بدیعه فوق الذکر هستند. در اینجاست که سوالی ذهن انسان ِ نکته سنج را می گزد که چرا این اسباب و ساختارها در گذشته نبودند؟ چرا گذشتگان مبدع این صنایع نشدند؟ و به بیانی دیگر آدمی را چه شد که ناگهان در برهه ای از زمان و در جغرافیایی از مکان سبب شد تا این بدایع پای از زهدان عدم به دنیای وجود نهادند؟ اگر نیک به تاریخ بشر پرداخته شود و فلسفه وجودی ابداعات فوق الذکر مورد کنکاش قرار گیرد دریافته می شود که تحول درونی آدمیان سبب تحول برونی آنها شد. انسان جدید در ابتدا در ساحت درون(در ساحت اندیشه و جهان بینی) متحول شد و این تحول اساسی در ادامه سبب تحول در ساحت برون(ساحت عمل و معیشت) شد. انسان جدید دیگرگونه اندیشید و در پس ِ آن دیگرگونه زندگی کرد. متفکران متعددی از مناظر گوناگون در ساحت درون ِ انسان جدید اندیشیده اند. شاید بتوان گفت که لب ِ لباب اندیشه آنها این است که ساحت درون ِ انسان جدید بر سه ستون خردگرایی، اومانیسم و سکولاریسم استوار است. در مورد “خردگرایی” سخن فیلسوف بزرگ آلمانی، ایمانوئل کانت، رهگشاست که می گفت : “Sapere Aude” یعنی “جرات اندیشیدن داشته باش”. خردگرایی یعنی اینکه آدمی هرگونه پیش داوری درباره عالم و آدم و ماورای عالم و آدم را به کناری بگذارد. یعنی هر گونه ایمان جزمی، اعتقاد موروثی و تمامی باورهایی که ارزان بدست آمده اند بایستی از نو، آزادانه و نقادانه اندیشیده شوند. به عبارتی دیگر خردگرایی در این مفهوم هم کفه است با علم گرایی بدین معنی که هیچ چیز و هیچ کس فوق چون و چرا و نقد و نظارت نیست.

در مورد “اومانیست” شاید شعر سعدی روشن کننده باشد که “تن آدمی شریف است بجان آدمیت”. آدمی شریف و عزیز است  به ماهو انسان بودنش. و این مقدمه ای است در باب بسیاری از مسائل از جمله آزادی و عدالت. و “سکولاریسم” که چیزی نیست جز علمی و عقلانی شدن تدبیر امور اجتماع.

این بود داستان انسان جدید که از ساحت درون آغاز کرد و به تحولات بنیادین در ساحت برون ختم شد. قصه ای که غیردینی است ولی مطلقاً ضددینی نیست. قصه ای که اهمیت و وزن ساحت درون را نشان می دهد. قصه ای که به ما گوشزد می کند که استفاده از وسایل جدید در ساحت برون(مثلاً تکنولوژی) لزوماً به نو شدن ساحت درون نمی انجامد. و این قصه ای است که کماکان ادامه دارد و خود محبوبی است که حجابهایی برچهره دارد. دردیدن این حجاب، اگر دریدنی باشد، باز از ساحت درون است و میوه اش، انسان جدیدتری است در ساحت درون و برون.

معنویت

1-4-مقدمه
در ابتدا ذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که از منظر مصطفی ملکیان معنویت مقوله ای است متمایز از دین. به بیان دیگر معنویت مد نظر ایشان، دین نیست. باید توجه نمود که از عبارت “معنویت، دین نیست” برنمی آید که “معنویت، با دین تضاد یا منافات دارد”. با این تفسیر هر انسان معنوی لزوما متدین نیست کما اینکه هر انسان دینی هم لزوما معنوی نیست. حال این سوال مطرح می شود که چه انسانی معنوی است. انسانی معنوی است که به سه گزاره ذیل قائل باشد.

2-4-مولفه های انسان معنوی

1-2-4-ساحت وجودشناختی

اولین اعتقاد انسان معنوی آن است که باور داشته باشد که جهان تنها منحصر به قوانین فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی نیست. به عبارتی فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی به آدمی در شناخت جهان کمک می‌کند، اما در شناخت بخشی از جهان و نه همه جهان. جهان هستی به لحاظ وجودشناختی، فوق العاده وسیع‌تر از آن است که قوانین فیزیک، شیمی و زیست شناسی بر ما عرضه می‌کنند.

2-2-4-ساحت معرفت شناسی
به لحاظ معرفت‌شناسی ، انسان معنوی معتقد است که جهان منحصر در هرچه عقول آدمیان می‌گویند، نیست. چیزهایی در جهان هست که از حدود عقل آدمی بیرون است. اموری در جهان وجود دارد که فراتر از عقل آدمی است. به بیان دیگر اگر به لحاظ معرفت‌شناسی معتقد باشیم که جهان هستی، همان است که عقل بشر می نمایاند و اگر چیزی از عقل بشر بیرون افتاد، از وجود بیرون است و رازی وجود ندارد، انسان معنوی نیستیم. معنویت در این ساحت یعنی قائل شدن به وجود راز در عالم هستی. نکته قابل توجه وجه تمایزی است که بین راز، معما و مسئله وجود دارد. در مسئله آدمی چیزی را نمی‌داند، اما هم خود و هم نوع بشر، بالقوه توانایی دانستنش را دارد. مسئله، محکوم به ندانسته شدن نیست. مسئله یعنی ندانستنی که امکان تبدیل شدنش به دانستن هست. در ریاضیات، منطق، در شاخه های مختلف فلسفه و نیز شاخه های مختلف علوم تجربی طبیعی و انسانی، در دین و مذهب و … مسئله وجود دارد. یعنی نادانسته هایی وجود دارد که به مرور زمان دانسته می شود. یک مفهوم دیگری وجود دارد به نام معما. معما را اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، مسئله نیست بلکه “مسئله نما” ست. معما چیزی است که چنان عرضه شده است که ما گمان می کنیم مسئله است. اگر درست عرضه شده بود، معلوم بود که مسئله نیست. طرز بیان آن طوری بوده است که برای ما مسئله شده است. و اما انسان معنوی کسی است که قبول دارد فراتر از اینها(مسئله و معما)، چیزی به نام راز وجود دارد. و راز چیزی است که نمی دانیم و تا زمانی که انسانیم هم نمی توانیم دانست. یعنی ما توانایی دانستن آن را نداریم. اگر به وجود راز معتقد باشیم، آثار و نتایج فراوانی بر روان ما دارد.

3-2-4-ساحت روان شناختی

اما معنویت، شق سومی هم دارد. به لحاظ روان‌شناختی، انسان معنوی معتقد است که روان من، روان مطلوب نیست. روان مطلوب، روانی است که من باید به سوی حصول آن روان بکوشم. در معنویت روان شناختی، مراد این است که من به وضع موجود روانی خودم راضی نباشم و معتقد باشم که یک ارتقا معنوی و تعالی روحانی، امکان پذیر است. از لحاظ روان شناختی، انسان معنوی، انسانی که سعی در ارتقا درونی خود دارد و می داند که عقاید بهتر از عقاید او وجود دارند و باید به سمت کسب آن عقاید، احساسات و هیجانات حرکت کند که به این، معنویت روح شناختی نیز می گویند. کسانی که می گویند در درون مان همین هست که هستیم ولی می خواهند مناسباتشان در نهاد خانواده، در نهادهای اقتصاد، سیاست، حقوق، دین و مذهب بهتر شود، چنین انسانی از نظر اجتماعی انسانی ماتریالیست است. ولی انسان معنوی، پذیرفته است که باید درونش نیز تغییر کند و به سمت بهتر شدن برود. یعنی یک رشد درونی هم برای بهبود در بیرون از خودش لازم دارد.
مراد ملکیان از انسان معنوی، کسی است که به این سه ایده قائل باشد. این معنویت را کسانی از راه عرفان حاصل می کنند، کسانی از راه تشرع به دین و شریعت خاصی، کسانی از راههای دیگری. این که چگونه این معنویت حاصل می شود، موضوع بحث نیست بلکه آنچه اهمیت دارد قائل بودن به سه ایده ی بالا است.

5-شرح آخر
سخن آخر آن است که وقتی گفته می شود “معنویت و عقلانیت”، یعنی معنویت با سه شقی که ذکر شد و عقلانیت با دو شقی که بیان گردید؛ اگر در آدمی جمع شود، آن بخشی از زندگی آرمانی که بدست آوردنش در عهده اوست را حاصل می کند. به گمان نگارنده پروژه “معنویت و عقلانیت” در زمره پروژه هایی است که حامل ویژگی هایی خاص است. ویژگی اول آنکه پروژه ای است که بیشتر وجه روانشناختی و اخلاقی دارد (در مقابل جنبه جامعه شناختی و سیاسی). ویژگی دوم آنکه پروژه ای است سکولار بدین مفهوم که مبنای تصمیمگیری ها را در ساحت های گوناگون، دین نمی داند. ویژگی سوم آن است که بر عقلانیتی تاکید دارد که مهمترین شاخصه اش استدلال است. به بیانی دیگر در عقلانیت به ما می آموزد که سخنی برای آدمی حجت است که دلیل محکمی داشته باشد. ویژگی دیگر این پروژه تاکیدی است که بر زندگی اصیل دارد. زندگی اصیل یعنی زندگی بر اساس فهم و تشخیص خود. یعنی زندگی‌ای که در آن تقلید و تعبد، القاپذیری، تبعیت از افکار عمومی و مدهای فکری زمانه، جایی ندارد. ویژگی دیگر این پروژه واقع گرایی است. واقع گرایی را در این مفهوم باید مقابل ایده آلیسم قرار دارد. واقع گرایی بدین معناست که باید صحت عقاید را با واقعیت سنجید. در واقع گرایی وقتی ادعایی می شود نمی توان گفت “این ادعا با ادعای حضرت عیسی نمی‌خواند، یا اینکه با سخن کانت نمی‌خواند.” خوب نخواند! مگر بناست که سخن با سخن دیگری بخواند؟ سخن باید با “واقعیت” بخواند و نه با سخن شخص دیگری. این است معنای واقع گرایی! در واقع گرایی است که ما سخن فردی را بخاطر شخصیت آن فرد نمی پذیریم بلکه به خاطر دلیلش می پذیریم. ویژگی دیگر معنویتی است که ارائه می دهد. معنویتی که به آدمی می آموزد که جهان را نباید تنها از دریچه عقل نگریست. معنویتی که به آدمی رشد اخلاقی اش را متذکر می شود و معنویتی که افقی فراختر را در برابر دیده اش می نهد.

در پایان امید است که ایجاز نویسی اینجانب سبب ابتر شدن پروژه “عقلانیت و معنویت” نشده باشد و اسب مراد به وادی نجات رسیده باشد. و باید از ایزد سبحانه خواست تا توفیق دهد تا آنچه بنوشته آمده وفا کرده شود که به قول غزالی : “گفتار بی کردار ضایع بود، و فرمودن بی ورزیدن سبب وبال آخرت بود”

انه ولی الاجابه

عقلانیت عملی

در مقدمه اول با عنوان “زندگی آرمانی” آورده شد که زندگی آرمانی سه مولفه اساسی دارد. خوبی(بیشینه کردن لذتهای خود و کمینه کردن آلام خویش)، خوشی(بیشینه کردن لذتهای دیگران و کمینه کردن دردهای آنها با اخلاقی زیستن) و ارزشمندی(پاسخ به سوال: زیستن برای چه؟). در مقدمه دوم با مطلع “ادعای پروژه عقلانیت و معنویت” آورده شد که رسیدن به زندگی آرمانی فرضی است محال از آن رو که آدمی به سبب انسان بودنش محدودیتهایی دارد بیشمار. از این محدودیتها در دو عنوان “وجوه تراژیک” و “نهادهای اجتماعی” اشاراتی آورده شد. در نهایت ادعای عقلانیت و معنویت این گونه آمد که “ به کمک “عقلانیت و معنویت” می توان در حوزه عواملی که در دایره اختیار آدمی هستند به زندگی آرمانی نزدیک شد. در مقدمه ی نوشته سوم با عنوان “عقلانیت نظری” بیان شد که عقلانیت را می توان به دو شق “عقلانیت نظری” و “عقلانیت عملی” تقسیم بندی کرد. در نوشته ذکر شده به بیان “عقلانیت نظری” پرداختیم. در نوشته پیش روی، چنان که از نامش پیداست، به تدقیق “عقلانیت عملی” می پردازیم.

3-2-عقلانیت عملی

عقلانیت، شق دومی نیز دارد و آن عقلانیت عملی است. عقلانیت نظری، چنان که در پیش آمد، هنگامی مطرح می شود که بخواهیم به گزاره ای باور پیدا بکنیم یا باور پیدا نکنیم؛ به عقیده ای ایمان بیاوریم یا ایمان نیاوریم. در واقع هر گزاره ای که به ساحت باورهای ما مرتبط بوده و در دایره ذهن و نظر ما مطرح شود، در حیطه عقلانیت نظری است. حال آنکه عقلانیت عملی در ساحت اعمال است بدین صورت که در این ساحت برآنیم تا وسایل را با هدف یا اهداف مورد نظر متناسب سازیم. هر چه این تناسب بیشتر باشد، یعنی عقلانی‌تر عمل کرده ایم. در این ساحت درمی یابیم که با هر وسیله ای نمی‌توان به هر هدفی دست یافت و هر هدفی نیز وسیله خاص خود را لازم دارد.پس وقتی گفته می‌شود، عقلانیت عملی یعنی بین اهداف و وسایلمان تناسب وجود داشته باشد.

برای نمونه بررسی کنیم که عقلانیت عملی در گفتار چیست؟ به عبارتی گفتار باید دارای چه ویژگی هایی باشد که صفت عقلانی بودن را بتوان بدان اطلاق کرد. چرا گفتار؟ زیرا یک قسم از اعمال ما، اقوال و گفته‌های ما هستند و گفتار ما یک نوع کردار است. در عقلانیت عملی اشاره شد که اهداف و وسایل باید متناسب باشند. درعقلانیت عملی در گفتار نیز هدف یا اهداف باید با وسایل متناسب باشد. حال این سوال مطرح می شود که هدف گفتار چیست؟ یکی از مهمترین اهداف گفتار آن است که آنچه در ذهن و ضمیزمان می گذرد با مخاطبانمان در میان بگذاریم به قسمی که مخاطب منظور ما را با ابهامی کم دریابد. بدین منظور باید وسایلی در گفتار انتخاب کنیم که ما را بهتر به این هدف برساند. در عقلانیت عملی در گفتار تمام چیزی که باید رعایت کنیم این است که سخن ما هر چه کمتر ابهام، هر چه کمتر ایهام و هر چه کمتر غموض داشته باشد، چرا که ابهام و ایهام و غموض مانع می‌شوند که آنچه در گوینده می گذرد درست همان‌گونه که در ضمیر وی جریان دارد به ذهن مخاطب انتقال پیدا کند.

در نوشته بعد در باب “معنویت” سخن به میان می آوریم.

نظریه های شخصیت

معرفی کتاب “نظریه های شخصیت”، نوشته: جس فیست و گریگوری جی فیست، مترجم: یحیی سید محمدی، انتشارات: نشر روان

0-بر سبیل مقدمه

باور دارم که ادعای مکتبها در حوزه های گوناگون وابستگی تام دارد به درکی که از انسان دارند. با تعریف “الف” از انسان به مکتب “الف” می رسیم و با تعریف “ب” از انسان به مکتب “ب” و مناظره مکاتب در عمق مناظره آنهاست در باب تعریفی که از انسان ارائه می دهند.

این گزاره فکری دیری است که میهمان ذهن من است و دمی از پرسیدن و چالش کردن باز نمی ایستد. این میهمان را در ذهن داشتم تا آنکه در یکی از جلسات ماهانه پاتوق از دوست عزیزم دکتر حسین احرار خواستم تا کتابهای مورد علاقه اش را برایم برشمارد و آن بزرگوار از کتابی نام برد با نام “و نیچه گریست…”. کتابی رمان گونه در ساحت روانشناسی. با آنکه خواندن کتابهای تحلیلی را بر خواندن رمان ترجیح می دهم ولی این کتاب را خواندم از آن رو که خوانی بود در برابر میهمان گرامی ام! کتاب آن قدر برایم جذاب بود که بر آن شدم تا در این وادی با عمق بیشتری واکاوی کنم. پس از آن، با کمک دوست گرامی ام آقای محمدعلی صداقت دریافتم که دو کتاب در این زمینه(علم روانشناسی) از اشتهار بیشتری برخوردار است. کتاب “نظریه های شخصیت” نوشته دوآن شولتز و کتاب “نظریه های شخصیت” نوشته جس فیست. کتاب دوم را برگرفتم و امروز پس از 9 ماه توانستم کتاب را به اتمام برسانم. بر آن شدم تا متن فشرده ای درباره آن بنویسم. امیدوارم اختصار فراوانش آفت آن نشود و شامل نکته های تازه ای باشد.

ادامه خواندن نظریه های شخصیت

عقلانیت نظری

در مقدمه اول با عنوان “زندگی آرمانی” آورده شد که زندگی آرمانی سه مولفه اساسی دارد. خوبی(بیشینه کردن لذتهای خود و کمینه کردن آلام خویش)، خوشی(بیشینه کردن لذتهای دیگران و کمینه کردن دردهای آنها با اخلاقی زیستن) و ارزشمندی(پاسخ به سوال: زیستن برای چه؟). در مقدمه دوم با مطلع “ادعای پروژه عقلانیت و معنویت” آورده شد که رسیدن به زندگی آرمانی فرضی است محال از آن رو که آدمی به سبب انسان بودنش محدودیتهایی دارد بیشمار. از این محدودیتها در دو عنوان “وجوه تراژیک” و “نهادهای اجتماعی” اشاراتی آورده شد. در نهایت ادعای عقلانیت و معنویت این گونه آمد که “ به کمک عقلانیت و معنویت” می توان در حوزه عواملی که در دایره اختیار آدمی هستند به زندگی آرمانی نزدیک شد. در ادامه می کوشیم تا از ابهام واژه “عقلانیت” بکاهیم.

ادامه خواندن عقلانیت نظری

ادعای پروژه عقلانیت و معنویت

در مقدمه اول این جمع بندی حاصل شد که از منظر استاد مصطفی ملکیان، زندگی آرمانی سه مولفه اساسی دارد. خوبی، خوشی و ارزشمندی. حال این سوال مطرح می شود که آیا حصول این زندگی آرمانی ممکن است؟

2-امکان حصول زندگی آرمانی؟

بنا بر نظر استاد، بخشی از زندگی آرمانی در اختیار ما و بخشی دیگر خارج از اختیار ماست. آن بخشی که خارج از اختیار ماست به دو قسمت تقسیم می شود. وجوه تراژیک و نهادهای اجتماعی. در ابتدا به معرفی این دو پرداخته و در نهایت ادعای پروژه عقلانیت و معنویت را مطرح می کنیم.

1-2-وجوه تراژیک زندگی آدمی

بخش اول از اختیار آدمی بیرون است چون از اختیار تمام آدمیان بیرون است. این بخش از زندگی آرمانی را استاد به “وجوه تراژیک” زندگی تعبیر می کنند. در این وجه زندگی، حصول زندگی خوب، خوش و ارزشمند برای آدمی مقدور نیست به سبب انسان بودنش. اگزیستانسیالیستها سخنانی به غایت خواندنی در این باب دارند. وجوه تراژیک از منظر این متفکران یعنی ابعادی از هستی که تغییر نیافتنی اند با وجود آنکه آدمی خواهان تغییر آنهاست. این وجوه تراژیک در زندگی نمونه های متنوعی دارند. یکی از مهمترین وجوه تراژیک زندگی آدمی، مرگ است. مرگی که گریزی از آن نیست و دیر یا زود آدمیان را در کام می کشد. مرگی که در تضاد اساسی با میل به جاودانگی آدمی است و مرگی که آن اندازه برای بشر از ابتدا اساسی بوده است که برای آن فلسفه ای خاص بنا نهاده شده؛ “فلسفه مرگ”. وجه تراژیک دیگر “درد و رنج” است. یاسپرس “درد و رنج” در عالم را به دو دسته تقسیم می کند. 1- درد و رنج خود عالم و 2- درد و رنجی که خودمان ایجاد می کنیم. براستی آیا از درد و رنج معنای اول می توان رها شد؟

” و لقد خلقنا الانسان فی کبد ؛ و ما انسان را در رنج آفریدیم.”

وجه دیگر “تنهایی” است. به قول شوپنهاور جهان اقتضای عمیق کردن روابط انسانی را ندارد و این گونه است که آدمی همیشه تنهاست. تنهایی که هیچ مفری از آن نیست. تنهایی که شاید وسایل ارتباط جمعی بدان دامن زده است!

وجه تراژیک دیگر زندگی آدمی “عدالت” است. عدالتی که انسان شدیداً طالب آن است اما هیچگاه به آن نمی رسد. عدالتی که همواره با دیدن صحنه هایی آن را به یاد می آوریم. با دیدن کودکی که در کشوری یا منطقه ای فقیر بدنیا می آید و مقایسه آن با کودکی که در خانواده ای مرفه زاده می شود! با دیدن مردمانی که در کشوری غمزده پای به عرصه حیات می گذارند و مردمانی دیگر که در کشوری شاد زاده می شوند! و مساله بدینجا ختم نمی شود که مساله بغایت عمیق است. راه حل بشر برای عدالت چیست؟ “قانون”. اما اگر فکر کنیم قانون خود فی نفسه ناعادلانه است. به فرض می گوییم اگر کسی دزدی کرد باید فلان کار را با او کرد. اما آیا می توان برای اشخاص گوناگون که به انگیزه های گوناگون دزدی کرده اند حکم یکسانی صادر کرد؟

آری، مساله فوق العاده عمیق است و باید پذیرفت که این جهان مشحون است از خطاهای قابل اصلاح! خطاهایی که باید بدان تن داد و آن را پذیرفت. شعری از حافظ شیرازی شفا دهنده زبان ابتر من است:

“پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر شوخ خطا پوشش باد!”

2-2-نهادهای اجتماعی

“نهادهای اجتماعی” بخش دومی است که از دایره اختیارات آدمی خارج است. نهاد خانواده، نهاد سیاست، نهاد تعلیم و تربیت، نهاد دین و مذهب از جمله ی نهادهایی هستند که بر زندگی ما آثار گوناگونی نهاده و علاوه بر آن تا حد زیادی خارج از اختیار ما هستند.

3-2-ادعای پروژه فکری مصطفی ملکیان

ادعای پروژه فکری مصطفی ملکیان آن است که به کمک “عقلانیت و معنویت” می توان در حوزه عواملی که در دایره اختیار آدمی هستند به زندگی آرمانی نزدیک شد.

در نوشته بعدی به معرفی “عقلانیت” و “معنویت” پرداخته می شود.

زندگی آرمانی

مصطفی ملکیان را باید در زمره روشنفکران دینی دانست. گرچه خود نقدی اساسی بر روشنفکران دینی دارد. وی زاده شهرضاست. رشته تحصیلی ابتدایی او مهندسی مکانیک بود ولی در نهایت آن را رها کرد و به سراغ دغدغه اساسی اش، فلسفه رفت. مدرک لیسانس فلسفه را گرفت ولی با این که تنها یک گام تا دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه تهران فاصله داشت بنا به دلایلی از ادامه تحصیل انصراف داد و به قم رفت. مدتی در محضر آیت الله محمد تقی مصباح یزدی بود که کتاب “جامعه و تاریخ” حاصل همکاری این دو، پس از مدتی روانه بازار کتاب شد. بنا به عللی همکاری اش را قطع نمود و به تهران آمد. توصیف وی از خویش خواندنی است:

“در باب گذشته چيزي براي گفتن ندارم «من همينم كه تو مي بيني و كمتر از اينم» چون اولاً احساس نمي كنم كه رويداد قابل توجهي در زندگي من رخ داده باشد، كه ارزش اين را داشته باشد كه شما وقتتان را صرف شنيدن شرح و وصف آن كنيد. ثانياً نه در نظام حوزوي و نه در نظام دانشگاهي پيرو سنت استادي ـ شاگردي، نبوده ام، كه ذكر كنم كه استاد من فلان كس بوده كه او شاگرد بهمان كس و او هم به نوبه خود شاگرد بسیار كس بوده است تا به اين ترتيب تراديسيون و سلسله النسب استادي – شاگردي و فكري خودم را معرفي كنم.”

ادامه خواندن زندگی آرمانی