سراب آینده

دیشب عزمم را جزم کردم که هرجوری هست، خودم را به یزد برسانم. اما مشکل آنجا بود که همان شب همه به چنین تصمیمی رسیده‌ بودند. هیچ آژانسِ مسافرتی، بلیط هیچ نوع وسیله‌ی حمل و نقلی را نداشت. چنانکه وقتی وارد ترمینال غرب شدیم و ترافیک افراد سرخورده از یافتن بلیط را دیدیم، سعید گفت حتما امشب می‌تونی بری! البته متوجه هستید که این “حتما”، تاکیدی انکاری بود. الان نمی‌خواهم از سیستم حمل و نقل کشورمان بنالم؛ برای همین فقط  بدانید که با ماجرایی پر هیجان بهترین صندلی از یک اتوبوس را گیر آوردم.

به هر حال مسافرت با اتوبوس کار شاقی است. یکی از مشکلاتش هم این است که زمانت را چگونه بگذارنی. یکی از راه‌هایی که برای حل این مشکل پیش بینی شده است، تعبیه مونیتور‌های در سالن اتوبوس و نمایش فیلم است. خوب! این دیگر به شانس‌تان است که چه فیلمی پخش خواهد شد؛ ولی در هر صورت مجبوری ببینی چون هم نور منیتور نوی چشمت هست، هم صدایش توی گوشت. نمی‌توانید تصور کنید چه فیلمی مزخرفی بود؛ بخشی از داستان، قهرمان فیلم که پسر جوانی، بعد از یک دوره “عشق‌های متوسط و متکثر” در دام یک عشق آتشین می‌افتد. اما بعد متوجه می‌شود معشوق یونیکش به سرطان بدخیمی دچار است و در بهترین حالت شش ماه دیگر زنده است. (ادامه …)

سگ کارگاه

نه دیدم نمی‌شود نور را تحمل کرد. برگشتم عینک که فتوکورومیکم را برداشتم. اینجوری شاید می‌شد نور را تحمل کرد. من رفتم تا بابا و سعید -که می‌رفتند به کارگاه سر بزنند- را همراهی کنم. کارگاه‌ها عموما در حاشیه‌ی شهر واقعند. اگر چه محل خواب کارگران در همان کارگاه است ولی وسعت کارگاه باعث می‌شود باز هم وسایل کارگاه به طور جدی در معرض سرقت باشند. معمولا در این منطقه برای رفع این معضل از تیره‌های خاصی سگ استفاده می‌کنند. البته شما باید تصور سگ‌های پشمالو و پاکوتاه جذاب -که گه‌گاه می‌شود در دست افراد در پیاده‌رو‌های خیابان دید- را از ذهن‌تان‌ دور کنید. این سگ‌ها معمولا رنگ‌ها تیره‌ای و پا‌های بلندی دارند. هیبتشان جوری است که شما فقط با دیدن‌شان رنگ‌تان خواهد پرید. نکته جالب اینست که این سگ‌ها که در کنار انسان‌ها زندگی می‌کنند از انواع دیگر آن که در طبیعت رشد می‌کنند وحشی‌ترند. پاردوکسیکاله نه!خوب بگذارید برایتان توضیح خواهم داد. ادامه …

فاصله ای نیست!

داشتم می گفتم و می خندیدم. توی همون تعلیق شبانه همکوپه ای ها، دو نفرشون سمپادی و دانشجوی پزشکی شهید بهشتی بودن که داشتن بر می گشتن یزد. نمی دونم چی شد ازشون پرسیدم متولد چه سالی هستن؟ برق از سرم پرید! با صدای بلند در حالی که خنده روی صورتم خشک شده بود، پرسیدم 68؟ بیچاره ها که از تعجب بی مورد من متعجب شده بودند، گفتن آره 68، مگه چیه؟

بهشون گفتم فکر می کردم هم سنیم، غافل از اینکه شماها از من 7 سال کوچکترید. اونا از جواب من قانع نشدند در حالی دوباره شروع کردم بخندیدن و شوخی، بحث را عوض کردم در حالی که  توی خودم همچنان تو فکر بودم. ادامه خواندن فاصله ای نیست!

40 سال بعد در چنین روزی

یکی از اعضای انجمن تو یکی از برنامه‌های کوه – فکر کنم دربند- می‌گفت که خیلی دوست دارد که بچه‌ها، سالهای سال تو برنامه انجمن شرکت کنند، حتی آن وقتی چهار تا بچه داشته باشد. هر چند من با گفتن – “حالا نمی‌شه به دو تا بچه رضایت بدی”- این آرزو را به شوخی گرفتم اما حقیقتش بعدا که فکر کردم دیدم عجب رویا زیبایی می‌تواند باشد. دوستانی که از دوره‌ی راهنمایی ریشه مشترک دارند و سالهای سال می‌توانند دوستی‌هایشان را با طروات نگه دارند.

ادامه خواندن 40 سال بعد در چنین روزی

چه معنی داره؟ ( پذیرفتن تمایزها را ایجاد همبستگی‌ها 2)

آقا یک سوال! اگر از کسی سوالی بپرسید، جوابتان را ندهد چه کار می‌کنید؟ هوووم؟ یعنی سکوت نشانه‌ی چیست؟ هان؟ ما معمولا می‌گوییم سکوت نشانه‌ی رضاست. اما آیا همیشه اینجوریه؟ من که فکر می‌کنم سکوت گاهی می‌تواند از صد تا فحش هم بدتر باشد. درسته؟

بگذارید یک مثال دیگر بزنم تا بتوانم آنچیزی را که می‌خواهم بگویم، واضح‌تر کنم. آقا اگر یک غریبه بی‌مقدمه به شما بخندد، چه واکنشی نشان می‌دهید؟ ناراحت می‌شوید و می‌گویید برو به عمه‌ات بخند، یا نگران وضع ظاهرتان می‌شوید؟ نه جدی به این فکر کنید همینجوری یکی به شما بخندد؟ ادامه خواندن چه معنی داره؟ ( پذیرفتن تمایزها را ایجاد همبستگی‌ها 2)

متشکریم!

یکی از چیز‌هایی که از یک دوست آمریکایی یاد گرفتم تشکر کردن و گفتن از ویژگی‌های مثبت افراد بدون رودربایسی است. رد شدن از این باور غلط که اگر ازش تعریف کنیم به اصطلاح پر رو می‌شود. یا ترس از اینکه جنبه تعریف شنیدن را نداشته باشد.

بله می‌خواهم از یکی دوستان بگویم، که حقیقتا یکی ستون‌های انجمن سمپاد در تهران است. این پسر خوشتیپ، از خوشرو ترین و خوشمشرب‌ترین بچه‌های گروه است. با اینکه بسیار شیطنت‌آمیز شوخی‌های مکرر می‌کند اما رفتارش کاملا محترمانست. آرام و با جنبه است؛ با ظرفیت و انعطاف‌پذیری فراوانی دارد که بدون آن کار گروهی بسیار سخت است. به این راحتی‌ها نمی‌توان از کوره درش برد. چناچه علی‌رغم تمام گیرهای امروز من چندتا شوخی با لبخند تحویل من داد.

ادامه خواندن متشکریم!

پذیرفتن تمایزها را ایجاد همبستگی‌ها (1)

اَه! دیگاه طاقتم طاق شد. چند روزه دندون رو جیگر گذاشتم و مدام حرفمم رو می‌خورم که چهارشنبه نوبتم بشه که بنویسم! اما نشد. آخه داشتم عقده‌ای می‌شدم. اصلا نمی‌دونم کی این رسم نوبتی نوشتن را گذاشت؟ به حر حال حالا که ما زدیم زیر نظم انضیاط نداشتمون!

ادامه خواندن پذیرفتن تمایزها را ایجاد همبستگی‌ها (1)

چگونه خواندنی شویم؟

قاعدتا وبلاگ نویسی با این انگیزه صورت می‌گیرد که توسط دیگرانی خوانده شویم. بنظرم خیلی مسخره است کسی بگوید برای دل خودم وبلاگ می‌نویسم. من معمولا به این افراد توصیه می‌کنم بهتر است توی دفترچه‌ی خاطرات یا یادداشت‌شان بنویسند.

خوب با این پیش‌فرض، در وبلاگ نویسی مخاطب اهمیت خاصی پیدا می‌کند. لُری‌اش اینکه باید جوری نوشت که خوانده شود. بنظرم با استعاره‌ی “بازار”، موضوع واضح‌تر خواهد شد. دنیای سایبرنتیک مثل یک بازار کاملا آزاد است. هرکسی به فراخور خودش محصولاتش -که همان محتوای تولید شده‌اش است- را عرضه کرده و سعی می‌کند مشتری‌های بیشتری را جذب کند.

ادامه خواندن چگونه خواندنی شویم؟