نشست شانزدهم حلقه فلسفه دانشگاه تهران سوفسطايي افلاطون

 منبع مطالعاتي: سوفسطايي افلاطون

شنبه ١٨ بهمن ماه سال ١٣٩٣ خورشيدي. دانشگاه تهران بوفه دانشكده ادبيات و علوم انساني

يك جوك فلسفي !

يه روز يه سوفيست كه تعليم مي كرد حركت توهم است در معيت شاگردان خود از راهي مي گذشت . سوفيست وسط جاده ايستاده بود و كالسكه اي باسرعت در حال آمدن بود. شاگردان فرياد مي زدند برويد كنار استاد اما سوفيست مي گفت حركت توهم است. آخر شاگردان مجبور شدند به زور استاد را كشان كشان از وسط جاده كنار ببرند تا فداي عقايد فلسفي خود نشود.

افلاطون مي خواهد بداند سوفسطايي كيست ؟ و فرق آن با فيلسوف و مرد سياسي چيست؟ و از اين رهگذر در رساله سوفسطايي به مساله هستي مي رسد! پهنه اي از مفهوم ها را براي يافتن سوفيست جستجو مي كند به اين طريق كه اين پهنه را به دو نيم تقسيم مي كند و هر بار نيمه اي را كه سوفيست در آن نيست كنار مي گذارد. و در نيمه باقيمانده به دنبال سو فيست مي گردد. به طوري كه مفهوم  فن را جستجو مي كند و به شش شاخه تقسيم مي كند و در شش سر شاخه مختلف سوفيست يافت مي شود.

اما افلاطون اين شيوه را قانع كننده نمي يابد چون به قول خود او سلبي است پس  به دنبال بيان ايجابي تعريف سوفيست مي گردد. آنگاه مي گويد كه سوفيست خود ادعا مي كند كه كسي است كه همه چيز را مي داند.

آيا مي شود يك نفر همه ي دانشها را بداند ؟ ياد گفته بزرگمهر مي افتيم كه همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند. افلاطون به اين سوال  جواب مي دهدچنين فردي دانش دروغين  و غير واقعي دارد. اما خود سوفسطاييان مي گويند غير واقعي وجود ندارد پس ما نمي توانيم از غير واقعي بگوييم. اينجا از دو منظر مشكل به وجود مي آيد ١) غير واقعي وجود ندارد٢)از غير واقعي نمي توان سخن گفت . غير واقعي وجود دارد يا ندارد و به فرض كه غير واقعي وجودنداشته باشد آيا مي توان از آن سخن گفت ؟ اينجا افلاطون همگام با پرسش سوفيست چيست و همگام با استدلال ظريف سوفسطاييان كه مساله اي را كه اكنون بسيار ديرينه است  طرح مي كردند وارد مساله هستي مي شود.  بوي يك مساله ديرينه مي آيد. و آن اينكه آيا از عدم مي توان سخن گفت . اما سوال اول شبهه  ي خاص سوفيستها  هست . آنها كه منطق دان بزرگي بودند . درد  همه چيز را با منطق چاره مي كردند . چطور آنها زندگي و متن واقعيت با منطق مي آميختند. و مخاطب را در مغالطه مي افكندند. اشتباهي  كه پارمنيدس بزرگ هم مرتكب شده است. افلاطون اين مغالطه را با روشي حل مي كند كه من آن را منطق زدايي از واقعيت مي نامم. با بنا گذاري يك منطق جديد در افلاطون ديده مي شود. آيا هستي در منطق مي آيد . نه در منطق ارسطويي بلكه در منطق فازي . يا منطق تشكيكي. اما  براي زمان او كه هنوز منطق به صورت يك علم تفكيك شده نبود خيلي زود بود كه منطق فازي كه عملا در قرن بيستم مطرح شد به طور مجزا كشف شود.

در جلسه بعد خواهيم ديد افلاطون چگونه جواب مغالطه سوفيست را مي دهد.