گزارش نشست پانزدهم حلقه فلسفه: هستي در انديشه فيلسوفان : ارسطو

دانشگاه تهران

سه شنبه ٢٥ آذر ماه سال ١٣٩٣، دانشكده ادبيات و علوم انساني 

کتاب هستی در اندیشه فیلسوفان فصل دو : هستی و جوهر

هستی کجاست؟

در افق  هستي و نيستي  بود سوار!

در فلوطين مكثي كرد سراغ ارسطو رفت و از او  پرسید هستي كجاست؟

ارسطو شاخه بيدي كه به لب داشت را تف كرد. و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت این درخت. پاي فواره جاويد بمان و همين فواره. از درختي برو بالا جوجه بردار از لانه همين جوجه!   همينها هستي است. راه دوري نروي.

اما سوال ما كه اين نبود! سوال ما از ارسطو همان سوال قبلي بود. سوال هميشگي هستي چيست. نه هستی کجاست؟! اما پاسخ ارسطو تفاوتي نمي كند او باز مي گويد همين ميز و كتاب و دفتر و سپیدار و درخت وجودند اما اين پاسخ در واقع پاسخ هستي كجاست است. يعني ارسطو به ما مي گويد وجود را و تازه نه هستي را در كجا جستجو كنيم. از چيستي آن به ما نمي گويد. اما اگر مصر شويم و بپرسيم باشه قبول! اما هستي يا همان وجود چيست؟ خواهد گفت ببين فرزند ما يك سري موجودات داريم كه مي شود از چيزي سلبشان كرد بدون اينكه آن چيز را خللي وارد آيد خوب. و آن موجودات به خاطر آن چيز موجودند نه به خود ! به اينها مي گوييم اعراض  مثل رنگ بو مزه و… اما يك دسته از همينها كه به خودي خود موجود نيستند را نمي توان از يك چيز سلب كرد مثلن انسانيت را از انسان . اما يك سري چيزها هم به خودي خود هستند كه در واقع در زير اين همه اعراض قرار دارند و پايه و اساس آنهايند ساب استنس آنها هستند اينها را جوهر يا ذات مي گوييم و آن جوهر در واقع هستي آن چيز است هستي قايم به ذات است.

خوب باز هم مي پرسيم آن جوهر ايستاده زير چيزها چيست؟ ارسطو خواهد گفت خوب جوهر فقط دارنده اعراض نيست بلكه انجام دهنده فعل است. يعني فاعل فعل است حتي فاعل فعل ” بودن”. در واقع جوهر اصلن چيزي نيست جز همان فعلهايي كه از او سر مي زند و منشا اثر بودن. در فعل بودن است اصن خود فعل بودن است. جوهر را در واقع ما به عنوان پكيجي از يه گوله فعل مي شناسيم  اصلن جوهر همان تلنباري از فعل است جوهر همان پويايي است همان فعل است.

خوب مي پرسيم ارسطو جان فعل چيست؟ ارسطو مي گويد : خوب فعل متضاد قوه است. باز مي پرسيم ارسطوي گرامي:  از تو معناي نكره اي را مي پرسيم ما را به نكره تر  ارجاع مي دهي آيا ! قوه چيست؟

ارسطو خواهد گفت : ساكت!!!! گستاخ !!!! آدم كه نبايد همه اش  در جستجوي  تعريف باشد ئه ! درمثالها نگاه کن و بیابش ! اينه ها اين دانه قوه خوشه گندم شدن فعل اين چوب قوه ميز شدن فعل و… شاگرد كه نبايد هي سوال بپرسد!

معلم اول است ديگر بعضي وقتها از كوره در مي رود . مثل معلم هاي منضبط مقرراتي.

اما گویا ارسطو به هستی ای فارغ از اینها که از تعریف می گریزد وقوف داشت. در نظر او یک چیز لایه های مابعدالطبیعی متعددی دارد. در این جلسه فصل دوم کتاب هستی در اندیشه فیلسوفان که تماما به ارسطو اختصاص دارد ناتمام ماند. اما در جلسه آینده قصد داریم آن را همچنان ناتمام بگذاریم و به خواست دوستان به سراغ فصل ششم کتاب برویم. شاید بعدها فرصتی شد که ببینیم بلاخره ارسطو به سوال هستی چیست چه پاسخی می دهد.