ساده است نوازش سگی ولگرد ،
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود و گفتن که “سگ من نبود”.
ساده است ستایش گلی، چیدنش
و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهره جویی از انسانی، دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وا نهادن و گفتن ” که دیگر نمی شناسمش”
ساده است لغزش های خود را شناختن، با دیگران زیستن به حساب ایشان و گفتن ” که من اینچنینم”
ساده است که چگونه می زییم
باری
زیستن سخت ساده است
و پیچیده نبز هم.
مارگوت بیکل
ساده است ستایش گلی،
چیدنش و از یاد بردن،
که گلدان را آب باید داد