گلی از گلستان سعدی

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از ‌آن خورد که ارادت او بود، و چون به نماز برخاستند، بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند. چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی بکند. پسری صاحب فراست داشت، گفت: ای پدر، به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم، که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن، که چیزی نکردی که به کار آید.

ای هنرها گرفته بر کف دست             عیب‌ها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور؟          روز درماندگی به سیم دغل

گلستان سعدی (نسخه‌ی محمدعلی فروغی)

باب دوم: در اخلاق درویشان

منتشرشده توسط

یک دیدگاه در “گلی از گلستان سعدی”

  1. یاد کتاب های ادبیات فارسی زمون خودمون که از راهنمایی تا دبیرستان، ورودی ما، آخرين سری بود که اون کتاب ها رو خوند و هر کتاب، سال بعد از ما عوض شد، افتادم
    توی اون کتاب ها ادبیات معاصر چندان حضوری نداشت و بیشتر ادبیات کلاسیک بود که من واقعا ازش لذت می برم هر چند با وجود علاقه به ادبیات کلاسیک، کتاب های جديد به نظرم جامع تر و جالب ترن.
    کتاب های ما پر بود از همین حکایت ها 🙂

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.