ساحت درون

انسان جدید تفاوت های ماهوی و بنیادین با انسان پیشین دارد. تفاوت هایی که هم در ساحت اندیشه و جهان بینی و هم در ساحت عمل و معیشت او تجلی کرده است. گرچه دنیای ما در ظاهر همان دنیایی است که گذشتگان در آن می زیستند اما در اصل، باطن این دنیا دستخوش تحولات بنیادین شده است. تحولاتی که می توان آن را از منظری کلان به تحولات درون و تحولات برون مقسم کرد. آنچه از دنیای جدید و در نگاه نخست عیان می شود مظاهر تکنولوژیک دنیای جدید است. اسباب بدیعی چون هواپیما، کامپیوتر، ماشین آلات صنعتی گوناگون، تجهیزات پزشکی و هزاران وسیله بدیع دیگر از مظاهر عیان تحولات برون هستند. علاوه بر این اسباب، ساختارها و مفاهیم بنیادین جدیدی چون محدود کردن قدرت آدمیان، تفکیک قوا، عدالت ساختاری(در مقابل عدالت فردی)، روزنامه(به عنوان پایگاهی انتقادی) و هزاران ساختار دیگر در زمره ی تحولات برونند. ساختارهایی که به ظن نگارنده اهمیت و ارزششان بسی بالاتر و افزون تر از اسباب بدیعه فوق الذکر هستند. در اینجاست که سوالی ذهن انسان ِ نکته سنج را می گزد که چرا این اسباب و ساختارها در گذشته نبودند؟ چرا گذشتگان مبدع این صنایع نشدند؟ و به بیانی دیگر آدمی را چه شد که ناگهان در برهه ای از زمان و در جغرافیایی از مکان سبب شد تا این بدایع پای از زهدان عدم به دنیای وجود نهادند؟ اگر نیک به تاریخ بشر پرداخته شود و فلسفه وجودی ابداعات فوق الذکر مورد کنکاش قرار گیرد دریافته می شود که تحول درونی آدمیان سبب تحول برونی آنها شد. انسان جدید در ابتدا در ساحت درون(در ساحت اندیشه و جهان بینی) متحول شد و این تحول اساسی در ادامه سبب تحول در ساحت برون(ساحت عمل و معیشت) شد. انسان جدید دیگرگونه اندیشید و در پس ِ آن دیگرگونه زندگی کرد. متفکران متعددی از مناظر گوناگون در ساحت درون ِ انسان جدید اندیشیده اند. شاید بتوان گفت که لب ِ لباب اندیشه آنها این است که ساحت درون ِ انسان جدید بر سه ستون خردگرایی، اومانیسم و سکولاریسم استوار است. در مورد “خردگرایی” سخن فیلسوف بزرگ آلمانی، ایمانوئل کانت، رهگشاست که می گفت : “Sapere Aude” یعنی “جرات اندیشیدن داشته باش”. خردگرایی یعنی اینکه آدمی هرگونه پیش داوری درباره عالم و آدم و ماورای عالم و آدم را به کناری بگذارد. یعنی هر گونه ایمان جزمی، اعتقاد موروثی و تمامی باورهایی که ارزان بدست آمده اند بایستی از نو، آزادانه و نقادانه اندیشیده شوند. به عبارتی دیگر خردگرایی در این مفهوم هم کفه است با علم گرایی بدین معنی که هیچ چیز و هیچ کس فوق چون و چرا و نقد و نظارت نیست.

در مورد “اومانیست” شاید شعر سعدی روشن کننده باشد که “تن آدمی شریف است بجان آدمیت”. آدمی شریف و عزیز است  به ماهو انسان بودنش. و این مقدمه ای است در باب بسیاری از مسائل از جمله آزادی و عدالت. و “سکولاریسم” که چیزی نیست جز علمی و عقلانی شدن تدبیر امور اجتماع.

این بود داستان انسان جدید که از ساحت درون آغاز کرد و به تحولات بنیادین در ساحت برون ختم شد. قصه ای که غیردینی است ولی مطلقاً ضددینی نیست. قصه ای که اهمیت و وزن ساحت درون را نشان می دهد. قصه ای که به ما گوشزد می کند که استفاده از وسایل جدید در ساحت برون(مثلاً تکنولوژی) لزوماً به نو شدن ساحت درون نمی انجامد. و این قصه ای است که کماکان ادامه دارد و خود محبوبی است که حجابهایی برچهره دارد. دردیدن این حجاب، اگر دریدنی باشد، باز از ساحت درون است و میوه اش، انسان جدیدتری است در ساحت درون و برون.

منتشرشده توسط

10 دیدگاه در “ساحت درون”

  1. ایده خیلی خوبی بود اما سکولارشو پیچوندیا! فقط کافیه یکی با عقاید دینی و غیرسکولار عصر حاضر این پستت رو ببینه، آتیش می گیره.
    نظرت در مورد آینده چیه راستی؟ گمونم حرف زدن در مورد آینده به مراتب پیچیده تر باشه.

  2. آیا به نظرتان اینگونه نیست که این تحولات در درون که منجر به تغییرات در بیرون شده مخصوص افراد خاصی در اجتماع هست و شامل همه افراد یک جامعه نمی‌شود؟ و اینکه این تحولات بیرونی هستند که روی درون دیگر افراد اجتماع، خواه و ناخواه، تاثیر می‌گذارند؟

  3. به اردلان : در مورد گزاره اول سخن شما که فرموده اید سکولاریزم را مبسوط توضیح نداده ام، من نیز با شما هم عقیده ام! اما علتی در پس آن است و آن اینکه نوشته مبسوطی در دست تهیه است که در آن به صورت جامع کوشیده ام در مورد مفهوم سکولاریزم توضیحاتی بیاورم. در آن نوشته نشان می دهم که سکولاریزم معنای واحدی ندارد. به قول متفکری، آنقدر مفهوم سکولاریزم وسیع و مبهم شده که بهتر است از کلمه دیگری به جای آن استفاده شود. در آن مقاله از سکولاریزم معیشتی، سکولاریزم سیاسی، سکولاریزم فلسفی، سکولاریزم اجتماعی نام برده می شود. امیدوارم که در آن نوشته بتوانم به بخش دوم سوال شما نیز پاسخ گویم که مواردی از سکولاریزم مطلقا با دین ناسازگار نیستند و این بخش دقیقا همانی است که در این نوشته هم آمده است. در مورد پیش بینی آینده باید بگویم که بنده نه توانایی پیش بینی آینده را دارم و نه علاقه آن را. ولی دعا می کنم که همه ما از روزگار و تاریخ درس بگیریم. به فرموده رودکی:
    آنکه ناموزد ز چرخ روزگار / هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
    به داود : پیشنهادم این است که بیاموزیم که بایستی اندیشید و ایجابی سخن گفت. دوران سخن گفتن سلبی گذشته است. در گوش ما پر است از آنچه نمی خواهیم ولی باید بیاندیشیم که چه می خواهیم. روی تمام این سخنان در ابتدا با خود این حقیر است.
    به مهدیه : در مورد گزاره اول کاملا موافقم که تحول در درون، ویژه افراد خاصی است. افرادی که هزینه تحول درون را تقبل کرده اند ولی تک تک ما می توانیم خاص شویم. مولانا سخنی دارد به غایت عمیق. می فرماید:
    به معراج برآیید که از آل رسولید / رخ ماه ببوسید که بر بام بلندید
    یعنی همه ما می توانیم به معراج برسیم. منتها برای رسیدن به آن بایستی مجاهدت کرد. در مورد گزاره دیگر که فرموده اید تحولات بیرونی روی دیگر افراد تاثیر می گذارند مشکلی وجود ندارد ولی بحث در آن است که ما از تحولات بیرونی تقلیدپذیری محض نکنیم.
    به حمیده : دسته ای بهتر از “دسته بندی نشده” نیافتم.

  4. گاهی آنقدر درگیر زندگی روزمره می‌شویم که از خود و درون غافل می‌مانیم. فراموش می‌کنیم که هدف از آفرینش‌مان چه بوده است.حتی گاهی این غفلت تا دم مرگ نیز ادامه دارد. این گونه نوشته‌ها تلنگری است به وجود آدمی.(حداقل برای خود من) ممنون از نوشته‌تان. امیدوارم باز هم بنویسید.

  5. ممنون از علیرضا که در عین اختصار چنین متن عمیق و پرمفهومی رو نوشته، یه سوالی که با خواندن این نوشته برام پیش اومد این بود که چه عواملی باعث ایجاد تحول درونی انسانها شدند؟ چه چیز یا چه کسانی باعث شدند که انسان جدید دیگرگونه بیاندیشد و در نتیجه آن دیگرگونه زندگی کند؟

  6. بحث “علت” دیگرگونه اندیشیدن آدمی ارتباطی تام و تمام با حوزه “انسان شناسی” و “روان شناسی” دارد. حوزه ای که بشدت در تکاپوست و هر روز عالمی نو و آدمی نو در می افکند. سوال جنابعالی مدتی آتشی مهیب در خرمن فکر من افکنده بود. آتشی که شرح آن را در نوشته ای با نام “نظریه های شخصیت” هویدا کردم و جالب آنکه آن کتاب نه تنها آتش را خاموش نکرد که بر شعله آن افزود. آن کتاب تلاش می کند که نظریه های گوناگون پیرامون “علت افعال آدمی” را شرح دهد. پس جواب من به “علت دیگرگونه اندیشیدن” این است که دغدغه ای(انگیره ای) آدمی را وامی دارد که دیگرگونه بیاندیشید. اگر شما بپرسید منشا آن دغدغه چیست؟ می گویم نمی دانم. (ندانستن بدین مفهوم که علل متعددی در ذهن من وجود دارد ولی نمی توانم وزن آنها را مشخص کنم!). اما و هزار اما بحث من در نوشته “ساحت درون” آن است که اگر شما “انگیزه ی تحول در ساحت برون” را دارید بایستی به “تحول درون” دست بزنید. سخن من آن است که ساختارهایی که در برون دیده می شود زاییده تحولی است که در درون رخ داد. تحولی که نوع بشر آموخت که باید به هم نوعش احترام بگذارد و او را عزیز بدارد منتها با آنکه عزیز است اندیشه اش را در بوته نقادی قرار دهد و این نقد همیشگی درختی است که میوه هایی بس نیکو دارد.

  7. شاید بتوان در تائید متن شما بعضی از عناصر انسان مدرن را بر شمرد که به نظر اینجانب تغییرات درونی که شما اشاره کردید در این دوران اتفاق افتاد.:
    انسان مدرن: (مدرن به معنای دوره از زمان تجدد فرهنگی یا رنسانس تا ابتدای قرن بیستم)
    1-کلیسا و نهادها رسمی واسط بین او خداوندش نیستند (پروتستانیسم)
    2-توجه به تجربه و جهان فیزیکی احیا می شود (فرانسیس بیکن)
    3-خدایش در آسمان نیست بلکه در قلب اوست (کانت)
    4-مابعدالطبیعه را فراتر از قوه فاهمه می داند و جزم اندیشی های گذشته را کنار می گذارد و حوزه شناخت به فیزیک محدود می شود (کانت)
    5-انسان هدف می شود و انسانیت در راس قرار می گیرد (کانت و بعد از وی هگل)

    اگرچه مدرنیته مشکلاتی برای انسان بوجود آورده (که در آثار منتقدان اش نمایان است) ولی پیشرفت های متعدد علمی و فکری مدیون دوران مدرنیته و فلاسفه بزرگ این دوران است. حال بنظرم نکته مهم تعیین جایگاه خودمان (ایران) در مسیر تفکر است.
    در غرب عده ای ضمن تحلیل تاریخ تفکر به این نتایج درخشان رسیدند. اما ما کجائیم؟ آیا باز مصرف کننده باشیم؟ هویت مان کی احیا می شود؟ این است درد فلسفی امروز جامعه ما. غرب در قرون 16-19 خود را شناخت نقد کرد و تغییر داد. تغییراتی زیربنایی که تاثیر خود را حوزه های مختلف از جمله هنر، تکنولوژی، علوم انسانی به سرعت نشان داد. آیا راه ما نیز چنین است؟ غرب امروز نیز مسیر تفکرش را ادامه داده است . نقد مدرنیته و سوبژکتیویته بر کل قرن بیستم گسترده شده و ایشان سودای دیگر در سر دارند. اما ما کجا و ایشان کجا.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.