سلامی به گرمای عشق .
نمودونم چرا این جور شروع کردم ، شاید به این خاطره که می خوام این مجادله را بنویسم :
مجادله در ادبيات بر سر يک خال
حافظ:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما رابه خال هندويش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبريزي:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما رابه خال هندويش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چيز مي بخشد ز مال خويش مي بخشدنه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را
شهريار:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما رابه خال هندويش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چيز مي بخشد بسان مرد مي بخشدنه چون صائب که مي بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور مي بخشندنه بر آن ترک شيرازي که برده جمله دلها را
محمد عيادزاده:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما راخوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنيا را
نه جان و روح مي بخشم نه املاک بخارا رامگر بنگاه املاکم؟چه معني دارد اين کارا؟
و خال هندويش ديگر ندارد ارزشي اصلاًکه با جراحي صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکي، نه صائب دست و پا ها رافقط مي خواستند اين ها، بگيرند وقت ما ها را…..؟؟؟
:))
جالب بود؛ اينم يه کل کل ادبی ديگه:
http://www.mohegh.ir/1389/02/20/simin-sahba/