گزارش آمده در ذیل مقاله ای است که در کلاس “فلسفه غرب2” دکتر کریم مجتهدی ارائه شده است. توضیحات اعمال شده توسط ایشان، عینا آورده می شود. به علت طولانی بودن مقاله تمامی آن در چند بخش آورده می شود.
1- مقدمه
اکثر متفکران فرانسیس بیکن انگلیسی و رنه دکارت فرانسوی را پایه گذاران فلسفه جدید می دانند. سوالی که در بادی امر به ذهن متبادر می گردد این است که چه نکته مهم و دقیقه لطیفی در آرا و اندیشه این دو فیلسوف وجود دارد که گویی با آمدن آنها در عرصه فلسفه، دوره ای پایان و دوره ای دیگر آغاز شده است. آنها چه اندیشیده و چه گفته اند که گویی با ورود آنان به میدان تفکر عصری نو در وادی اندیشه آغاز شده است. شاید تقسیم کردن دوران تاریخی به گونه ذکر شده کمی اغراق آمیز باشد ولی نوع بشر همواره درصدد بوده است تا با اینگونه تقسیم بندی ها، خطوط فکری کلان هر دوره را بارز نماید تا بدین طریق بتواند شناختی بهتر و سهل تر نسبت به اندیشه ها داشته باشد. با این تفاسیر در ابتدا تفاوت های اساسی فیلسوفان قرون وسطی را با فیلسوفان دوره جدید که فرانسیس بیکن و رنه دکارت نماینده بر حق آن است، نشان می دهیم.
الف- شاید بارزترین و اساسی ترین تفاوت را بتوان تغییر علاقه فیلسوفان دوره جدید نسبت به فیلسوفان قرون وسطی دانست. فیلسوفان دوره قرون وسطی علاقه وافری به کشف علیت غائی داشته اند در حالی که فیلسوفان دوره جدید توجه خود را بیشتر مبذول به کشف علیت فاعلی کرده اند. به عنوان نمونه فیلسوف قرن سیزدهمی مانند قدیس بوناونتوره به عالم ماده به اعتبار این که سایه و مظهر لطف الهی بوده، توجه داشته است. در حالیکه فیلسوفی چون بیکن بر مطالعه تجربی و استقرایی طبیعت که به منظور استخدام آن برای رفاه بشر بوده است تاکیده کرده است. باید توجه داشت که فیلسوفان عصر جدید منشا الهی طبیعت را انکار نمی کردند اما عقیده داشتند که شناخت جهان پدیده ای مستقل از شناخت خداوند است.
ب- در عصر قدیم فلاسفه تاکید ویژه ای به فلاسفه یونان خاصه ارسطو و افلاطون داشتند. این در حالی است که بیکن اعتقاد چندانی به این فلاسفه نداشت. بیکن فلاسفه یونان را بیشتر سفسطه کن و جدل کننده و لفاظ می دانست تا فیلسوف. بیکن در نوشته های خویش انتقاد سختی به فیلسوفان دوره وسطی میکند که خود نیاندیشیده اند و همواره در زیر قید اندیشه فیلسوفان یونان بوده اند و آزادی فکری خود را قربانی کرده اند و از خود رای مستقلی ندارند. در این جاست که او شک کردن در آرا گذشتگان را مقدمه حصول علم می شمارد و از فیلسوفان می خواهد که به مشاهده و تجربه بپردازند و از استدلال های بی مایه و خیالبافی حذر کنند. شاید بتوان گفت که بیکن نسبت به فلاسفه یونانی بویژه افلاطون و ارسطو بی انصافی کرده است و پا از جاده انصاف برون نهاده است ولی شاید این تفریط برای اصلاح افراطی که آن روزها وجود داشت لازم بوده است. در ادامه خلاصه ای از اندیشه های بیکن آورده می شود.
توضیحات دکتر : در دوره اول قرون وسطی از فلسفه یونان ابا داشتند و آن را درست نمی شناختند. بعد در اوایل دوره اهل مدرسه توجه به آن را از فلاسفه اسلامی گرفتند.
من فکر می کنم که فیلسوفان دوره حاضر کشور ما هم همانند فیلسوفان دوره قرون وسطی عمل می کنند و بجای طرح دیدگاه های خودشون دائم درباره اندیشه های فلاسفه گذشته اظهار نظر می کنند! این طور نیست؟