امروز سالروز فرار شاه است. شاهی که قربانی نظام استبدادی شد که خود آن را بنا کرده بود. شاهی که صدای مردم را دیر شنید. آن قدر دیر که حتی بیان این سخن که “صدای انقلاب شما را شنیده ام” نیز آتش خشم مردم را خاموش نکرد. شاهی که به قول مرحوم شاملو هر غبار راهی نفرینش می کرد. شاهی که با یاس ها با داس سخن گفت. شاهی که سربازان بی اعتقادش از فتح قلعه روسپیان می آمدند و شاهی که نفرین مادران عزادار را بدرقه خود داشت! و فرار کرد و بار دیگر در تاریخ ثبت شد که حکومت با ظلم نمی ماند. شعر زیر را مرحوم احمد شاملو در 26 دیماه 57 به مناسب فرار شاه سروده است.
“عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ِ ترانههای بیهنگام ِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته،
بر اسبان ِ تشریح،
نگون سار
و لَتّههای بیرنگ ِ غروری
بر نیزه هایشان
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر فروختن
هنگامی که
هر غبار ِ راه ِ لعنتشده نفرینات میکند؟
که با یاسها
به داس سخن گفته ای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی
□
فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بیاعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعهی روسپیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاهپوش
ــ داغداران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!”
ba vojoode inke nazari ya naghde khassi nadaramheifam umad be aba monasebat boodan va zibayi neveshte ee’teraf nakonam
جالبه………..
منتظر شما در وبلاگم هستم