After Shave

اصطلاح جذاب نوستالژی nostalgia از دو کلمه یونانی ساخته شده‌است : nostos که به معنی بازگشت به خانه‌است و algia که معنی «درد» می‌دهد. نوستالژی nostalgia را می‌توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا ، اشخاص و موقعیت‌های گذشته ، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای زادگاه است.  

انگیزه ام از این پست، بازخوانی یکی از نوشته های فرورتیش رضوانیه هست.نام فرورتیش برای من تداعی کننده روزنامه شرقه. و  وقتی اسم شرق بیاد مگه میشه قوچانی،هم میهن ، شهروند امروز و سالنامه های آخر سالشون را فراموش کرد. چقدر جاشون خالیه. خدا آخر و عاقبت … .

منبع این نوشته از روزنامه شرق، شماره 456 هست.

صبح به سختى از خواب بیدار مى شوید. رادیو را روشن مى کنید:

«به به…! چه روز قشنگى است امروز. یک روز عالى

اما شما معتقدید که امروز روز بسیار

زشت و چرت و پرتى است. یکى از دلایل ناراحتى تان این است که از اصلاح متنفر هستید و امروز مجبورید که ریش تان را مرتب کنید. ماشین ریش تراش را برمى دارید. با عصبانیت جلو آینه حمام مى ایستید. ناگهان ماشین ریش تراش از مسیر خود منحرف مى شود و قسمتى از ریش تان را مى زند. مى خواهید ریش بلند خود را کوتاه و هم سطح قسمت خراب شده کنید. ولى دیگر خیلى دیر شده. چون نصف صورت تان سه تیغه و صاف شده است. پس از اصلاح، کمى از کرم “افتر شیو” پسرتان را به صورتتان مى مالید.

شما رییس یک اداره هستید و امروز کنفرانس مطبوعاتى دارید. مى دانید اگر با آن قیافه دیده بشوید فاجعه رخ خواهد داد. تصمیم مى گیرید با منشى خود تماس بگیرید و جلسه را کنسل کنید. ولى بهانه اى براى این کار ندارید. به ناچار تصمیم مى گیرید که بلایى سر خودتان بیاورید که آن را بهانه کنید و تا ریش تان مثل روز اول نشده در انظار حاضر نشوید

.
به آشپزخانه مى روید و کارد را برمى دارید. نمى دانید آن را باید به کجایتان بزنید. مى ترسید که از شدت خونریزى بمیرید. از طرفى هم مطمئن هستید که در هر حال اگر با آن شکل و شمایل به اداره بروید، به زودى مجبور به خودکشى خواهید شد. با خودتان فکر مى کنید مسموم شدن هم خوب است. در یخچال به دنبال یک ماده خوراکى مى گردید که تاریخ مصرف آن گذشته باشد. ولى همه چیز را تازه خریده اید. از مسموم شدن منصرف مى شوید. فکرى به ذهنتان مى رسد. با خودتان فکر مى کنید که مى شود عضوى از بدن خود را عمل جراحى کنید. سپس در بیمارستان بسترى مى شوید و کسى را به حضور نمى پذیرید تا زمانى که ریش تان رشد کند. با یکى از دوستانتان که پزشک است تماس مى گیرید. او عمل آپاندیس را پیشنهاد مى کند. ولى شما قبلاً این کار را کرده اید. به دکتر مى گویید دوران استراحت پس از عمل جراحى باید به اندازه اى باشد که ریش تان در این مدت در بیاید. دکتر مى گوید که چون کاملاً سالم هستید، تنها دو راه دارید. زایمان کنید، یا مثل مایکل جکسون جراحى کنید. از دکتر خداحافظى مى کنید.

 

تصمیم مى گیرید که از شدت غم و غصه سکته کنید. مى نشینید و به خاطرات خوش زمان مجردى، گول خوردن دوران نامزدى، سئوال هاى روز خواستگارى، طعنه هاى فامیل در شب عقد، اتفاقات مراسم عروسى، ماجراهاى خرید سیسمونى و چیزهاى دیگر فکر مى کنید. ولى آنقدر این کار را در این سال ها هر روز انجام داده اید که برایتان عادى شده است و یک ذره هم ناراحت نمى شوید. کنفرانس مطبوعاتى تا دو ساعت دیگر شروع مى شود. تنها یک راه برایتان باقى مانده و آن این است که در مسیر اداره تصادف کنید

.
پشت چراغ قرمز توقف کرده اید. بیلبورد سر تقاطع را نگاه مى کنید. تبلیغ یک کرم مو بر صورت است که براى همیشه موها را از بین مى برد. خنده تان مى گیرد. آرم و شکل کرم برایتان آشنا است. شبیه کرم افتر شیو” پسرتان است. بیشتر دقت مى کنید و متوجه مى شوید که خودش است. صورت صاف تان را در آینه مى بینید و فریاد مى زنید:

 

خوشگله

…!!!…
راننده خودرو کنارى فکر مى کند که به همسر او متلک انداخته اید. با عصبانیت مى گوید

:
الان خوشگله را نشانت مى دهم!

 

سپس پیاده مى شود و به طرف اتومبیل شما مى آید. گاز مى دهید و فرار مى کنید. او هم به دنبالتان مى آید. تعقیب و گریز آغاز مى شود. نمى توانید از او فرار کنید. در یک خیابان ناگهان متوجه مى شوید که پشت سرتان نیست و گم تان کرده است.

کمى جلوتر، ورودى یک پارکینگ بزرگ باز است. داخل آن مى پیچید و تصمیم مى گیرید که مدتى در آنجا بمانید تا مطمئن بشوید که راننده عصبانى شما را گم کرده است. یک گوشه از پارکینگ پارک مى کنید. سرتان را روى فرمان مى گذارید و نفس راحتى مى کشید. کسى به شیشه مى زند. نگاه مى کنید. نگهبان پارکینگ اداره است. شما را بدون ریش نمى شناسد. شما به داخل پارکینگ اداره آمده اید. راننده آن خودرو که در تعقیب شما بود خبرنگار است و با همسرش به اداره شما مى آید تا در کنفرانس مطبوعاتى تان شرکت کند.