سوال : از لحاظ دینی و اخلاقی چیزی به نام عشق بین زن و مرد قابل تایید است یا نیست؟ ممدوح است یا مذموم؟ چه اثراتی دارد؟
مقدمه اول:
وقتی در مورد “عشق” سخن می گوئیم باید آن را از پاره ای دیگر از دوست داشتن ها و محبت ورزیدن ها تفکیک کنیم. مراد ما از عشق، علاقه شدید به یک مقوله ای نیست. عرفای ما آثار و احکامی برای عشق نقل می کردند که اگر آن آثار پدیدار می شد،ما در آنجا با عشق مواجه می شدیم. حرف آنها این بود که عشق به آدمی سیری می دهد، نه گرسنگی. به آدمی آرامش می بخشد،نه اضطراب. او را خوش خو می کند، نه تلخ خو. حافظ که می گفت:
“پشمینه پوش تندخو کز عشق نشنیده است بو / از مستی اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند”
می خواست تندخویی را با عشق درمان کند.
آدم عاشق از حرص و جمله عیبی ها پاک می شود.
“هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و جمله عیبی پاک شد”
مقدمه دوم:
این عشق می تواند هر عشقی باشد. فرقی نمی کند. در این جا تفکیکی بین زمینی بودن و آسمانی بودنش نیست:
“زنده معشوق است و عاشق مرده ای / جمله معشوق است و عاشق پرده ای
شادباش ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما / ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد
آتشی از عشق در جان برفروز / سر به سر فکر و عبادت را بسوز”
مقدمه سوم:
با این تفاسیر عاشقی دیوار به دیوار جنون و دیوانگی است. در شخصیت عاشق تحول فوق العاده ای رخ می دهد. نیازهای او دیگرگون می شود و نیک و بد جهان در چشمش عوض می شود. خودخواهی و حرص و آز و … رخت بر می بندد و خوش خویی، آرامش، سخاوت و قناعت و … به جای آنها می نشیند. عاشق را با ترس سر و کاری نیست.
“ترس مویی نیست اندر کیش عشق / جمله قربانند اندر پیش عشق”
مقدمه چهارم:
اساسا عشق امری اختیاری نیست. مقدمات عشق می تواند اختیاری باشد ولی خودش اختیاری نیست. لذا مشمول تکلیف حرام و حلال و واجب و مستحب نمی شود. سعدی می گفت:
“کس دل به اختیار به مهرت نمی دهد / دامی نهاده ای و گرفتار می کنی”
حقیقتا این گونه است. کسی به اختیار عاشق نمی شود. عاشق ناخواسته بی قرار و دلباخته معشوق می شود.
نتیجه:
آیا می توان با مقدماتی که آورده شد، چنین امر عزیزی فروکوفته شود؟ و آیا بایستی عاشقان خوار داشته شوند و یا از عاشقی خود شرمنده باشند؟
باری،
“دست بیگانه بدان عارض و قامت مرساد / با صبا گوی نقاب از رخ گل بردارد
مردمان نرد محبت به هوس می بازند / عشق اما نه مونث نه مذکر دارد
نه ارسطو که خرد هست و پر و بالش نیست / بل پرستو که به پهنای خرد پر دارد
کام شیرین مرا از بزه شیرین تر کن / بزه ی عشق تو شیرینی دیگر دارد …”
سلام
تحلیل جالبی بود، استفاده کی کنیم؟ خدا داند.
مقدمه اول
من البته نمی فهمم پرسش در باره عشق به حکما و عرفا چه ریطی دارد. هر چند بنظرم عرفا و حکما، چون کشش های انسانی و خواهش و خواسته های آنرا پست می شمردند واژه ی “عشق” را از درون تهیی کردند. من بیشتر فکر می کنم اگر می خواهید از عشق و بپیرسی باید بروی سراغ روانشناس یا مردم شناسان.
مقدمه دوم:
عشق یک مدل بیشتر نداریم آنهم فقط نوع زمینی اش است که در حال نرمال هم فقط بین یک زن و مرد می تواند رخ بدهد. این عرفای اول برای توصیح منظور خودشان از استعاره “عشق” استفاده کردند بد کامل صاحب شده اند. عشق همان محبت ویژه و زیادی است که بیم دو انسان زمینی یا دو جنس مخالف رخ می دهد. با تمام خواهش و تماناهای زمینیشان است.
مقدمه سوم:
بعد هم نمیدانم چه دلیل دارد که این قدر عشق را افسون زده کنیم، درست است که عاشقی پر از پستی و بلندی، اتهاب، هیچان، شور و … است ولی ولا به نظر من چیز عچیب غریبی نیست عشق در دسترس همه با همه ویژگی ها و مشکلات انسانی شان است.
مقدمه سوم:
اساسا عشق امری اختیاری نیست. از آن حرفهای متداول و بی پایه است. “آنطور که روانکاو مشهور آلمانی E.Fromm در کتاب هنر عشق ورزیدن می گوید و ما ما خودمان هم بارها شاهد بوده ایم. ابعاد آگاهانه عشق به ما کمک میکند که دریابیم چکونه ازدواجهایی که بین یک دختر و پسر ترتیب داده میشود در بسیاری از موارد به رابطهی خوب و عاشقانه می انجامد. فروم می نویسد: معمولا یکی از عواملی که در عشق نادیده گرفته می شود اراده است. عاشق کسی بود فقط یک احساس قوی نیست -بلکه یک تصمیم، یک عقیده و یک قول است.”
نتیجه:
از این فرهنگی آلوده به صوفی گری دل ببرید تا بتوانید به “انسان” گوشت، خون، پوست دارد و پر از حالت روانی ، ویژگی های زمینی اش دل بسپارید!
ajab matni alla vakili
sharmande faghat ye irad dasht
.
.
.
.
toolani bood hosele nakardam bekhoonam
🙂
عشق از دیدگاه روانکاوان و متفکران:
افلاطون اعتقاد داشت که انسان موجودی دو جنسی است و هر فرد، در عین حال هم نر و هم ماده است و بعدها خدایان به کیفر گناهی مرموز، انسان را به دوقسمت تقسیم کردند. از آن زمان تاکنون، دو نیمه این موجود در جستجوی یکدیگرند. این جستجوی انسان ها برای رسیدن به وحدانیت و اصل گسیخته شده خویش، عشق نامیده می شود. تمام موجودات انسانی حداقل از نظر تئوری، مستعد و آماده عشقند. آنها در نهان و ضمیر نا خودآگاه خویش، انتظار عشقی حقیقی و آتشین را دارند. بدین سان می توان اظهار نمود که عشق نیز امری غریزی و ذاتی است.
دکتر ویکتور فرانکل: “عشق پدیده ای نیست که که از پدیده اصلی دیگری زائیده شده باشد. عشق به اصطلاح، غریزه جنسی اعتلاء یافته نیست، بلکه خود مانند غریزه جنسی، پدیده ای اصلی و ابتدایی است “.
فروید عشق را اساساً پدیده ای جنسی می دانست: ” هنگامی که انسان به تجربه دریافت که عشق جنسی بالاترین خرسندی ها را ایجاد می نماید و در نتیجه خرسندی جنسی مظهر همه کامرانیها می گردد، به ناچار به دنبال آن رفت که در مدار جنسی، خوشیهای بیشتری را بدست آورد و شهوت جنسی را هسته مرکزی زندگی اش قرار دهد”. در نظریه فروید عشق برادرانه حاصل میل جنسی است، منتها در آن غریزه به جوششی که با هدف های منع شده همراه است، تبدیل شده است.
اریک فروم: عشق را رهایی از جدایی و تنهایی تعریف می کند و شکست در رسیدن به این غایت را مایه عذاب و تالم روانی می داند.
انواع عشق:
1-عشق برادرانه ، که عشق به افراد برابر است و به یک نفر محدود نمی شود.
2-عشق مادرانه، عشق با ناتوانان است.
3-عشق جنسی
4-عشق به خود
5-عشق به خدا
“بر گرفته از کتاب تمایلات و رفتار های جنسی انسان ، دکتر بهنام اوحدی، دستیار روان پزشکی دانشگاه تهران”