مرد ماهیگیر قایق فرسوده اش را داخل آب انداخت و با تور بزرگی که به زحمت بر دوش می کشید وارد آن شد.
پاروهایش را برداشت و آرام آرام برروی آب براه افتاد.
چشم چپش نمی دید.
خانواده اش فقیر ترین خانواده ی شهر بودند.
از وقتی جد بزرگ خانواده ،از راه ماهیگیری ،ثروتمندترین مرد شهر شده بود فرزندانش نسل اندر نسل ،این پیشه را ادامه داده بودند.
10 سال بود که هرروز قبل از طلوع آفتاب به دریا میرفت و نزدیک غروب با دست خالی یا با چند ماهی کوچک به خانه بر می گشت.
مرد ماهیگیر مرد.
و پسر بچه ای که هر روز از بالای صخره ای بلند او را نگاه می کرد حالا بزرگ شده است و برای دوستانش تعریف می کند
که چگونه،مردی ابله را می دید که هر روز به موازات ساحل پارو می زد.
2 دیدگاه در “مرد ماهیگیر”
دیدگاهها غیرفعال هستند.
سلام
گویا امتحانات خیلی سخت بوده ، بد جور تاثیر گذاشته.D:
سلام به همه،
آقا این عنوان منو یاده یه شعری میندازه، خواهشن در صورت امکان عوض نمایید.
اعترافات یک ذهن خراب.