علی –یه دوست مشترک- ازم می پرسه از بچه ها چه خبر؟ شروع می کنم راجع به هر کدومشون چند جمله ای حرف زدن، فلانی که الآن یزده، فلانی مشغول پروژ شه، فلانی ازدواج کرده و … . راستی سینا امشب پرواز داره یادمون باشه حتما بعد از ظهر یه زنگ بهش بزنیم.
دو، سه دقیقه بعد موبایلم زنگ می خوره، نگاه می کنم شماره سیناست.
سلام داو
سلام سیم سیم، چطوری؟
خوبم، تو چطوری؟
….
بهش می گم نمی دونم اینجور مواقع چی باید بگن ولی دلم برات تنگ می شه.
خداحافظی می کنم. غم سنگینی رو دلم می شینه، توی چند لحظه خاطرات زیادی از سینا توی ذهنم میآد ولی یکیش از همه پررنگ تره. (اون روزی رو می گم که قبل از اشنایی با بچه های سمپاد، همین بهار امسال با هم رفتیم کلکچال، یادته با اون هجمه مو…، بار ها گفتم اون روز رو هیچ وقت تو عمرم فراموش نمی کنم به خاطر همراهیت)
الآن سینا با همه خاطرات خوشی که ازش توی ذهنم مونده و به لطف دوربین دیجیتال هر روز جلوی چشامه، هزاران کیلومتر اونطرف تر توی ونکووره، اما نه، علیرغم این فاصله دور مکانی، اون نزدیکه. اون جاش همین جا توی قلب منه.
سینا جون، برای برگشتن ات لحظه شماری می کنم، خیلی دور نیست به سرعت برق و باد می گذره. خدا کنه یادت و یادمون به این سرعت از یادمون و یادت نره.
خداوند در همه حال نگهدارت باشه.
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
سلام به همگی دوستان عزیزم،
غیبت طولانی مدتم توی وبلاگ رو به بزرگی خودتون ببخشید، ولی داوود کاری کرد که نتونستم بی جواب بگذارم.
داوود جون باور کن که من هم دلم واستون تنگ شده، هر چند تازه یکی دو روزه.
همیشه تو خاطرم هستیم، سبز و گرم، حتی توی سرمای 2 درجه زیر صفر و 20-30 سانت برف.
راستی از بس بهم گفتی دیگه تصمیم گرفتم موهامو بلند نکنم، تازه اینجا سلمونی گرونه، قراره یه ماشین (از نوع ریش تراشی نه از اونایی که سوار میشن) با بچه ها بگیریم کلمونو خودمون کوتاه کنیم.
به امید آنکه یادهامان از یادمان نرود.
دست حق یاورتان باد، یا علی.
سلام سیم سیم!
بابا بچه ونکووررررررررر!!!!!!!!!!
چه خبر از اون ور دنیا!
دیشب وقتی پست داود رو دیدم گفتم باید اولین کامنت این پست رو حتما من بذارم ولی هرکار کردم سایت کامنتمو بالا نکرد کلی حالم گرفته شد. !!!!
بازم خدا رو شکر اولین کامنت دهنده خودتی.
خیلی دلم میخواست شب رفتنت ببینمت ولی حیف که نشد
زود به زود به 021 سر بزن و ما رو از حال خودت بیخبر نذار!
از داود هم به خاطر این مطلب زیبا بسی تشکر میکنم!
راستی سینا یادم رفت بپرسم، حالت چطوره!!!!!!!!؟
سلام به سینا و همه دوستان
این کم ترین کاری بود که می شد برای 13 سال دوستی کرد، من از جگر گوشه عزیز درخواست می کنم یکی از اون شعرهای زیباش رو در مورد سینا برای ما به صورت یه پست بیاره.
سینا حالا نمی شد زودتر به این فکر بیوفتی؟؟!! 🙂 ( قضیه ماشینو اینا رو می گم)
برامون از اونور و حقایقش پست بنویس.
از رفتن به جاهای خطرناکی مثل مترو اکیدا خودداری کن.
راستی سینا یه حرفه مدت ها رو دلم مونده اینم بگمو خلاص.
از لابی که آخرین باری که با هم رفتیم درکه انجام دادم، شرمنده ام. با توجه به اتفاقاتی که بعدش افتاد، کار درستی نبود. خوب تجربه میشه.
ان شاالله توی اولین فرصتی که بیای جبران می کنم.
بچا!!!!اگه منم رفتم اینجوری تحویلم میگیرد؟حسودیم شد…
ولی سینا بچه خوبی بود…
باز هم سلام به تماتی دوستان عزیز،
خیلی خیلی ممنون از لطف همگی،
ممد جون من هم خیلی دلم می خواست ببینمت (دل به دل راه داره)، حالم هم خوبه، نمی دونم بگم جاتون خالیه یا نه، آخه فعلا که اینجا 30-40 سانتی برفه و هوا 11- درجست.من هم گوشه خونه نشستم و تو اینترنت می پلکم، ولی در هر صورت جاتون خیلی خالیه، دلم واسه همتون تنگیده.
داوود جون اختیار داری بابا، اینا چه حرفیه، به قول خودت همه اینا یه تجربست، در ضمن فکر کنم بعضی از توصیه های ایمنیت رو به صورت خصوصی بفرستی بهتره!!!
فرزانه خانم ممنون، خوبی از خودتونه.
یا حق.
اقای رادمرد جاتون سبز
ایشا.. پشت سر شما بقیه هم به فرجی برسند که دیگه این وطن وطن نمیشه!
ای کلک….توصیه های ایمنی رو که احسان اون شب بلند گفت ……
سيناجان دوست داريم،نميدونم كيا اومدن فرودگاه ولي من بيخبر بودم(يه دليل الكي)