از چه بنویسم؟

این مطلب رو حمزه توی سایت روتوریک نوشته ولی نمی دونم چرا ما رو از خوندن همچین مقالاتی محروم می کنه؟ حتما حمزه جواب میده:” آقا اینجا یه سایت سیاسی نیست.” ولی به نظر من که می دونم خیلی ها این مطلب رو نخوندن مطلبی هست که خوندنش جالبه، بدون اجازه ی حمزه اینجا آوردم و همه مسئولیتش رو هم می پذیرم.

از پنجره به بیرون خیره شد‌ه‌ام؛ از بالا به پایین به ماشین‌هایی که توی ترافیک گیرکرده اند نگاه می کنم. محمد می‌گوید ستونی برای مطلب دانشجویی داریم. یک یادداشت بنویس در حد 300 کلمه. همان‌جور که دارم به شهر نگاه می کنم، به این فکر می‌کنم که درباره چه بنویسم؟ از این بگویم که چند سالی است که دانشگاه سیلی می‌خورد؟ از این بنویسم که دیگر دانشگاه حرمت ندارد و دانشجو مورد احترام نیست؟ از این بگویم که بهترین استادانمان را از دانشگاه حذف کرده‌اند؟ این بنویسم که همکلاسانمان ستاره دار شده‌اند؟ از این بگویم که خواهرانمان بجرم پسر نبودن سهم‌شان از دانشگاه کم شده است؟ از این بگویم که برادرنمان به اتهام شهرستانی بودن از راهیابی به دانشگاه‌ها معتبر بازمانده‌اند؟ از این بگویم که دانشگاه زیر فشار در حال خفه شدن است؟

نگاهم به کنار پیاده‌رو خیابانی که از ترافیک قفل شده است می‌افتد. شاید لازم باشد از بودجه مترو بگویم که چند سالی است پرداخت نمی‌شود؟ آهان شاید بهتر باشد از چشمانی که به سفرها خیره شد تا سهم نفتش را ببیند، بگویم؟ شاید بهتر باشد از هموطنمان بگویم که زیر تورم کمر خم کرداند؟ از آن کارگری بگویم که کارخانه‌اش به همت سیاست دولت تعطیل شده است؟ از سیل جوانان نامید از آینده بگویم؟ از این که دوستان‌مان در خیابان‌های شهر تحقیر می‌شوند؟

شعاری روی دیوار نظرم جلب می‌کند! آه! نه باید بگویم که امروز دروغ سکه رایج شده است؟ از این بگویم که دین پوستین وارونه شده است؟ از این بگویم خرافات جان دوباره گرفته است؟ آبروی مومنان دیگر ارزشی ندارد؟ دیگر حرمت مراجع تقلید پاس داشته نمی‌شود؟ از این بگویم که در مدیران ارزشی در دانشگاه زنجان چه کردند؟

ترافیک بزرگراه شهید نواب صفوی کم کم دارد تکانی می‌خورد! شهید! افسوس می‌خورم اصلا باید در مورد آرمان‌های این ملت بگویم؟ باید از این بگویم که دیگر رای ملت میزان نیست؟ شاید باید از این بنویسم که چگونه عنوان جمهوری اسلامی از گفتار سیاسی دولت مردان حذف شده است؟ از آن بگویم که حتی صجت‌ها نوه‌ی امام هم در صدا و سیما سانسور می‌شود؟ باید از این بگویم فرزندان انقلاب یک به یک خورده می‌شودند؟

خسته می‌شوم نگاه هم را به افق می‌دوزم. به ایرانمان فکر می‌کنم. آهان باید از منزوی شدن کشورمان در جهان بگویم؟ از این که ما در ردیف نازی‌های منکر هولوکاست قرار گرفتیم؟ باید از این بنویسم که چگونه در چند سال گذشته، قطعنامه ها متعدد علیه کشورمان صادر شده است؟ از این بگویم که شده‌ایم مدافع مستبدان جهان؟ از این بنوسم که دوستانمان در عرصه جهانی شده‌اند کشورهای کمونیستی؟

دیگر تابش را ندارم. نع! نمی‌خواهم از این‌ها بگویم! می‌خواهم از این بنویسم که وضع هیچ قومی تغیر نمی‌کند مگر آنکه خودشان تغیر کنند. از این خواهم نوشت که همه‌ی مسئولیم. از این خواهم گفت که مقصر ماییم که انقلاب به دست نا‌ اهلان و نا محرمان افتاد. این را خواهم نوشت که ما اشتباه کردیم. بر می‌گردم به سمت محمد می‌گویم. می‌خواهم بنویسم اگر چه دانشگاه اگرچه تحت فشار است اما همچنان زنده است و زنده به آنیم که آرام نگیرم. ما حق ندارد ساکت باشیم. در اینباره خواهم نوشت. ما مسئولیم در مقابل کشورمان.

اما چطور این‌ها را که نمی‌شود نوشت؛ باید فریاد زد. داد می‌زنم که ما اراده ای ملی رقم خواهیم زد تا جلو این افتضاح ملی را می‌گیریم. ما به وظیفه مان عمل می‌کنیم. نمی‌گذاریم آینده‌مان را خراب کنند! آینده ماست. خودمان آنرا خواهیم ساخت. محمد در حالی داره مطالب رو توی صفحه می‌چیند آرام می‌گوید بلاخره می‌سازیمش!

حمزه غالبی

منتشرشده توسط

یک دیدگاه در “از چه بنویسم؟”

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.