يك لحظه تامل كنيد ، فقط يك لحظه!
تا حالا جلوي آيينه قدم زديد و به خودتون نگاه كرديد؟ خودتون رو مي شناسيد؟ چقدر با خودمون صاف و صادق بوديم؟ چقدر خودمون رو توجيه نكرديم؟ و اصلاً چقدر خودمون رو دوست داشتيم؟ و ملاك دوست داشتن چي هست؟ و با دوست داشتن به كجا مي خواهيم برسيم. خير و صلاحمون رو مي دونيم؟ آيا اينكه از صبح پا مي شيم و هر چي ازمون مي خوان انجام مي ديم به صلاحمونه؟ اينكه حتما به دانشگاه بريم؟ سر اين و اون كلاه بگذاريم، دروغكي عاشق بشيم، به هم دروغ بگيم، همديگر رو مسخره كنيم و پشت سر اين و اون حرف بزنيم، به هم تهمت بزنيم، براي فقط يك لبخند جك بي ادبي تعريف كنيم، استاد رو مسخره كنيم، از شنيدن حرف حق و مواجهه با واقعيت فرار كنيم، از حرفهاي آموزنده حالمون بهم بخوره، به هم لبخند هاي توخالي تحويل بديم، تعارف دروغي كنيم، ماشين مدل بالا سوار بشيم، موهامونو تيفوسي بزنيم، فيلم هاي خصوصي پخش شده ديگران رو با لذت نگاه كنيم (به فكر نباشيم كه خودمون هم در چنين جو آلوده اي گرفتار مي شيم)، پارتي بازي كنيم، كلاس بي خودي براي هم بگذاريم، با توجيهات ساده ارزشها رو زير سئوال ببريم و …
آيا اين ها صلاح كارمون هستن؟! هدفمون از اين كارها و بسياري كارهاي ديگه ،چيه؟ تا حالا فكر كرديم براي چي زنده ايم؟ براي اينكه پولدارترين باشيم؟ خوش تيپ ترين؟ باكلاس ترين؟ باسوادترين؟ معروف ترين؟ خوش اندام ترين؟ مخ زن ترين؟ پست ترين؟ بي حيا ترين؟ جنايت كارترين؟ عاشق ترين؟ پاچه خوار ترين؟ رياكارترين؟ … تا كي روز رو تا شب بي هدف سرگردون اين زندگي مي خواهيم بمونيم و آخرش كه چي؟
بياييد فكر كنيم … اگر هيچ كدوم اين ها نه! چي پس؟
يادمون رفته كي هستيم، شايدم تا حالا برامون مهم نبوده كه بدونيم و يا اين مسئله رو مثل خيلي چيزهاي ديگه از ياد برديم. هيج وقت حساب خودمون رو بررسي نكرديم! كاش كلاسي بود ما حسابداري خودمون رو ياد مي گرفتيم و براي حسابهايي كه هيچ وقت جور نيستن ، يه فكري مي كرديم!
وقتي ما نمي تونيم با خودمون صريح و بي پرده و بدون توجيهات آبكي حرف بزنيم، خنده داره كه مدعي اصلاح جامعه باشيم.
بياييم خودمون رو توجيه نكنيم، با خودمون صادق باشيم، شايد بتونيم يه ذره از خودي رو كه در كوچه پس كوچه هاي بي هويتي گم كرديم رو پيدا كنيم.
آخه مي دونيد چي شده؟ ما بد جوري گم شديم، بدجوري!
اتفاقا منم این روزا تو همین فکرا بودم. به پوچی زندگیم رسیدم بجز معدودی نقطه روشن. نمیدونم چرا الان ما اینجا وایسادیم. درستش چیه؟ چقدر تو اینی که هستیم خودمون نقش داشتیم و از این به بعد داریم یا قراره داشته باشیم. مسیر کدومه و اصل ماجرا چیه؟ کی اینا رو میدونه؟
به احتمال زیاد حکایت یخ فروش رو شنیدید.واقعا تازه نگاهتون به خودتون افتاده!یخ رو چی اونو نگاه کردین!اینجور نگاه هیچ عذابی نداره, عذابش برای من این بود که بعد از همه ی اون نگاه ها دوباره می بایست برمیگشتم توی همون مسیر!
اگه سرگذشتی غیر از این یافتین مرا هم یاد کنید.
ببین پولدارترین ، خوش تیپ ترین و … بودن فی النفسه هیچ مشکلی نداره،(صفات مثبت) ولی چیزی که مهمه اینه که اینها به چه قیمتی بدست می آن.
من عرف نفسه فقد عرف ربه
من فکر می کنم دلیل این همه سرگردونی اینه که ما بجای اینکه خودمونو بشناسیم به اطاعت از هوی و هوس خودمون روی آوردم .اینکه دنبال این هستیم که پاچه خوارترین، مخ زن ترین و … (صفات بد) باشیم اینه که با اینکار به منفعتی که ریشه در هوی نفس داره میرسیم.
راه همونیه که پیامبر و کتابش جلوی روی ما گذاشته. همون صراط مستقیم.