داشتم می گفتم و می خندیدم. توی همون تعلیق شبانه همکوپه ای ها، دو نفرشون سمپادی و دانشجوی پزشکی شهید بهشتی بودن که داشتن بر می گشتن یزد. نمی دونم چی شد ازشون پرسیدم متولد چه سالی هستن؟ برق از سرم پرید! با صدای بلند در حالی که خنده روی صورتم خشک شده بود، پرسیدم 68؟ بیچاره ها که از تعجب بی مورد من متعجب شده بودند، گفتن آره 68، مگه چیه؟
بهشون گفتم فکر می کردم هم سنیم، غافل از اینکه شماها از من 7 سال کوچکترید. اونا از جواب من قانع نشدند در حالی دوباره شروع کردم بخندیدن و شوخی، بحث را عوض کردم در حالی که توی خودم همچنان تو فکر بودم.
از بحث دکتر مدرسی که گفت می خواد همایش مرگ و جاودانگی برگزار کنه تا قدم زدن چند وقت پیش روی قبر ها همراه با توضیحات یک جامعه شناس در باره مرگ، رمان توقیف شده مارکز و … همه وهمه مدتی است که ناگزیر من را متوجه مرگ کرده است. موضوعی که مدتها است فراموشش کرده بودم؛ گویی که انگار اصلا وجود ندارد و من در این جهان جاودانه ام. اوایل نوجوانی بشدت برایم مسئله بود. خصوصا اینکه پدربزگ و مادربزرگم را خیلی زود از دست دادم و خیلی زود با پدیده مرگ مواجه شدم، البته اون وقتها بیشتر رنگ بوی مذهبی داشت، ترس از نکیر و منکر و جهان آخرت که پرونده ام را می دهند دست چپم یا راست. حتی یادم می آید که یکبار می گفتم که چه خوبه آدم قبل از سن تکلیف بمیره که گناه نداشته باشه و یکراست بره بهشت. اما الان توجهم بیشتر به این است که فرصت زندگی خیلی کوتاه است 25 سالشم گذشته.
این دو تا همکوپه ای، ناخود آگاه من را متوجه گذر عمر کردند. یکهو احساس پیرشدن کردم. احساس خوبی نیود. گوی فرصت حیات مثل یک مشت آب که که توی دستات نگه داشتی و تند تند داره از لای انگشتات می ریزه و هرچی مشتت را محکم تر می کنی تند تر می ریزه.
پی نوشت1: حالا تصور کنید همین آب باقی مانده را یکی مثل احمدی نژاد گِلی کنه؛ چه حالی پیدا می کنه آدم!
پی نوشت 2: این ماجرا برای اسفند پارساله و این مطلب کپی پس یاداشتی در همان تاریخ . مواجه با سعید، امین و دوستانشان آن خاطره را دوباره در ذهن من زنده کرد.
می بینم که غالب جمع هم با اون ابهت و عظمتش به یاد مرگ و قبر و بار گناه افتاده
بیاین یه بار دیگه با هم نوحه”الهی العفو” را که مذهبی ترین پست ماه بود، با هم بخونیم.
فقط یه خواهشی ازتون دارم که اگر در حین خوندن این نوحه رقت قلبی بهتون دست داد و اشکی جاری شد، ما را هم از یاد نبرید…. التماس دعا
«شبی با داریوش مهرجویی» نام برنامه ای بود که به همت بخش مطالعات خاورنزدیک دانشگاه لس آنجلس و به افتخار این فیلمساز سرشناس ایرانی برگزار شد. پس از نمایش فیلم «درخت گلابی» ازساخته های سال ۱۹۹۸ این فیلمساز، او و بازیگر نقش اول فیلم، گلشیفته فراهانی به پرسش های حاضران در مورد این فیلم و مسائل مربوط به سینمای ایران، مشکلات تهیه فیلم در ایران و مشکل سانسور پاسخ دادند.
داریوش مهرجویی که خود فارغ التحصیل رشته فیلم و فلسفه از دانشگاه لس آنجلس است، پس از پایان تحصیلات در آمریکا در سال ۱۹۶۴ به ایران بازگشت و با فیلم «الماس ۳۳» که بازسازی طنزآمیزی ازفیلم های جیمزباندی آن دوران بود وارد عالم سینما شد.
داریوش مهرجویی در برنامه ای که به افتخار او در دانشگاه لس آنجلس برگزار شد ، ضمن به یادآوری خاطرات زمان تحصیل خود در این دانشگاه به حاضران گفت:«من با عشق تحصیل سینما به دانشگاه لس آنجلس آمدم و درهمان روزهای اول در رشته مخصوصی که «رنوار» فیلمساز نئوریالیستی فرانسه، یکی از معروف ترین و مطرح ترین کارگردان های آن دوران، استاد آن بود اسم نویسی کردم. رنوار به من چگونگی کار با بازیگر را آموخت. آن زمان ها فرانسیس فوردکاپولا سه سال پیش از ورود من ازهمین دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و کسانی مثل رابرت ردفورد جزوهمکلاسی های من بودند. بعضی وقت ها ما در کلاس تلفنی با استانلی کوبریک در نیویورک تماس می گرفتیم و سئوالات خودمان درباره فیلم و فیلمسازی را با او مطرح می کردیم. این دوران هم زمان با هجوم ناوهای روسی به کوبا و تشنج و بحران بود و کسی نمی دانست چه پیش خواهد آمد و آیا جنگ خواهد شد یا نه؟»
داریوش مهرجویی که درطول سال ها بیش از۴۹ جایزه سینمایی در جشنواره های مختلف ایرانی و جهانی به دست آورده است، از سردمداران سینمای روشنفکرانه و موج نو ایران به شمار می رود و بیشتر فیلم های او، اندیشمندانه، فلسفی و تفکربرانگیز است و موضوعات آن از میان برگزیده ای ازآثار ادبی، داستانی و نمایشنامه های نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی انتخاب شده است.
اهدای یک جایزه سینمایی به فیلم «گاو» ساخته داریوش مهرجویی در فستیوال ونیز در سال ۱۹۶۹، درحقیقت آغازی بود برای تولد سینمای نوین و هنری ایران.
از دیگر آثار مهرجوئی، که در طول سال ها بیش از ۶۸ فیلم سینمایی ساخته است ، فیلم «آقای هالو» یکی ازپرفروش ترین فیلم های آن دوران ، فیلم «پستچی » با بازپردازی سیاسی و کنایه آمیز از کتاب «ووی زک» کارل بوکنر، «دایره مینا» یکی از مورد توجه ترین آثار این فیلمساز در خارج از ایران و کمدی «اجازه نشین ها» است.
پس از انقلاب فیلم «گاو» داریوش مهرجوئی به علت توجه خاصی که از سوی آیت الله خمینی به آن شد مورد استقبال عمومی قرار گرفت، اما این فیلمساز درسال ۱۹۹۰ میلادی با فیلم پرسروصدای «هامون» از نظر شیوه کار تغییر جهت داد و فیلم های او به جای طرح مسائل اجتماعی به سینمایی با جنبه هایی بیشتر فردی و درونی تبدیل شد.
«درخت گلابی»، فیلمی که در مراسم «شبی با داریوش مهرجویی» در دانشگاه لس آنجلس به نمایش درآمد، داستان یک نویسنده میان سال است که در تنهایی یک خانه ییلاقی در باغی در دامنه دماوند به دوران نوجوانی و زمان سیاسی بعد از جنگ دوم جهانی ایران بازمی گردد.
از سال ۱۹۹۲ به بعد، داریوش مهرجویی دست به ساختن فیلم هایی با موضوع های مربوط به زنان زد؛ از جمله «بانو»، فیلمی که به مدت 7 سال توقیف بود و نیز فیلم «سارا».
تازه ترین فیلم این فیلمساز، «سنتوری» با توقیف جنجال برانگیز همراه بود که به دنبال آن ،گلشیفته فراهانی بازیگر نقش اول این فیلم پس از بازی درفیلم هالیوودی «مجموعه دروغ ها» به کارگردانی ریدلی اسکات ظاهرا تصمیم به مهاجرت از ایران گرفت.
این نخستین بار است که گلشیفته فراهانی، پس از حضور بدون روسری بر روی فرش قرمز فیلم «مجموعه دروغ ها» در یک مکان عمومی حضور پیدا می کند.
گلشیفته دربخش پرسش و پاسخ پس از اتمام نمایش فیلم «درخت گلابی» به دعوت داریوش مهرجوئی به روی صحنه آمد و مورد تشویق شدید حاضران قرار گرفت، سپس حاضران با استفاده از حضور او درسالن به گرفتن عکس و طرح سئوالات مختلف از او پرداختند.
گلشیفته فراهانی در مقابل این سئوال که آیا او درغرب خواهد ماند و یا اینکه به ایران باز خواهد گشت به حاضران گفت:« آدم از فردا هیچ خبری ندارد. شاید این حرف کمی فلسفی باشد ولی من کلا در زندگی سعی می کنم به فردا فکر نکنم. در واقع مسئله ای که برای من پیش آمد به خاطر رفتن روی فرش قرمز بدون روسری بود که شاید اولین باری بود که بعد از انقلاب یک هنرپیشه زن ایرانی این کار را می کرد. مسئله این است که من کارغیرقانونی نکردم و قوانین هر کشوری تا آنجایی که مرزهای آن کشور هستند معنی دارند ولی بعد از آن دیگر معنی و مفهومی ندارد و همانطور که مهمان هایی که به ایران می آیند روسری سر می کنند ما هم می توانیم از ایران که بیرون آمدیم روسری سرمان نکنیم.»
این کلمات گلشیفته با تشویق شدید حاضران روبرو شد و او در ادامه این سخنان گفت:
«به هر حال من همیشه یکی ازافتخاراتم این است که بتوانم یک سفیر خیلی خوبی برای ایران باشم برای اینکه به شدت عاشق ایران هستم و مطمئنم هیچکس به اندازه من برای ایران تبلیغ نکرده و نخواهد کرد. من همیشه گفته ام که ایران بهترین جایی است که یک فرد می تواند در آن زندگی کند و جایی است که یک نفر می تواند خوش بگذراند. در هر شرایطی و فردا هم همه چیز را مشخص می کند که چه خواهد شد. به هرحال من با پاسپورتم از ایران آمده ام و انشاءالله با همین پاسپورت هم به ایران بازخواهم گشت.»
با این وجود بنا بر گفته منابع مطلع، گلشیفته فراهانی نگران وضعیت پدر هنرپیشه و فیلمساز خود بهزاد فراهانی است که درحال حاضر وضعیت پخش سریال سی قسمتی که او برای صدا و سیمای جمهوری اسلامی تهیه کرده نامعلوم است