دل خسته های عاشقی دل خسته!

در آن هنگامان که آخرین پرتوهای نگاهی بی جوش و خروش در مردم پر طپش چشمانی بُرون افتاده از حدقه به زیر آسمان خاکستری طلایی رنگ طاق ابروان سراسر گره ات، غروبی نابهنگام داشت و از پس آن نور امیدی پر فروغ در دل خسته ای بی رمق، تلاشهای آخرش را برای فراق از فرقت به سر می داد، یگانه پرستیده دهر هم در انتظار ظهور مجعد ستایش شده ای جاودان بر قوس قزحی مینگریست که آبشاری از زلفهای برباد رفته و پریشانِ چین چین و بشکن بشکن، تنها گوشه ای از وجاهت نامتناهی آن را به یادگار گذاشته بود.

و روز هنگام، پس از آن طلوع کم فروغِ رقیبی هر چند ناچیز که تنها تقابل فضاحت را در برابر تمام ستودنی های دنیا یادآور می شود، ترنم شبنم های به صبح تاب آورده هم تاب تحمل رویای آغوشی سراسر حرارت که به بازوانی قشنگ و مهربان که به منتها علیه همه آرزوها منتهی میشود، را ندارد.

و من…

من فرسوده مستاصل تنهای بیچاره …

در وسط این چهار راه ناکجا آباد…

باید به راهی بی انتها ادامه دهم…

و بدون تو…

ولی فقط یک کار ناتمام را با تو تمام می کنم و…

مروارید دور گردنت خودم میام می بندم

شونه به زولفون سیات خودم میام می بندم

————————————————————————–

برداشتی آزاد از کتاب “عاشقانه های مثبت” نوشته “حسن خر صدا”

منتشرشده توسط

اصم

ابوترابی + صادقی + مختاری