با سلام،
ممد مثل همیشه عالی بود، واز لطف خاصیکه نسبت به من و سایر دوستان داشتی ممنون. ولی من همیشه – در جمع خاص و عام- هم گفته ام که:
من مرید توام، مراد تویی … من غلامم، چو کیقباد تویی
دل مرید تو و تو را خواهد… کاین در بسته را گشاد تویی
خاک پای توام ولی امروز … گردم اندر هوا که باد تویی
زهد من می، جهاد من ساغر… چو مرا زهد و اجتهاد تویی
گر چه من بدنهاد و بدگهرم …شاکرم چون در این نهاد تویی
ور نهادی که تو کنی برداشت … خوش بود چون همه مراد تویی
زهر، باده شود، چو جام تویی … ظلم، احسان شود، چو داد تویی
بس کنم ذکر تو نگویم بیش … ذکر هر ذکر و یاد یاد تویی
مسلما من در طی این مدت، خطاهایی داشتم که برخی ناشی از خودخواهی و برخی ناشی از سوتفاهم بوده است ولی به دوستی چندین ساله مون که هیچ کدوم از قصد نبوده، فکر می کنم در مورد بقیه نیز همین طور بوده باشد.
دل پشیمان شده ست … دل امسال پار بایستی
اندر این شهر قحط خورشیدست … سایه شهریار بایستی
ولی خوب متاسفانه برای گفتن یه سری از حرف ها راه خوبی رو انتخاب نکردیم و در این مواقع موجبات شادی دشمن و غمگساری دوست رو به وجود آوردیم. هر چند که اینطور که من دیدم بچه ها در اولین دیدار حضوری مسایل رو بین خودشون حل می کنن.
در غم یار، یار بایستی… یا غمم را کنار بایستی
به یکی غم چو جان نخواهم داد … یک چه باشد هزار بایستی
دشمن شادکام بسیارند … دوستی غمگسار بایستی
در فراقند زین سفر یاران … این سفر را قرار بایستی
تا بدانستیی ز دشمن و دوست … زندگانی دوبار بایستی
حال، لازمه که این دوستان رنجه ها رو فراموش کنند که:
ماهیان می طپند اندر ریگ … چشمه یا جویبار بایستی
بلبل مست سخت مخمورست… گلشن و سبزه زار بایستی
و این باید برای زندگی آینده ما درس عبرتی باشد:
دیده را عبرت نیست زین پرده … دیده اعتبار بایستی
همه گل خواره اند این طفلان … مشفقی دایه وار بایستی
ره بر آب حیات می نبرند … خضری آبخوار بایستی
ما باید قدر این دوستیهامونو بدونیم که، تا کدورت ها در دل ما باقیست روزمان نیز چو شب است:
مرگ تا در پی است، روز شبست … شب ما را نهار بایستی
دم معدود اندکی ماندست … نفسی بی شمار بایستی
نفس ایزدی ز سوی یمن … بر خلایق نثار بایستی
کنون ممد از این که به فکر گروه هستی ازت ممنونم و امیدوارم که کاری کنیم که این رنجیدگی خاطر تو وسایر دوستان مرتفع شود .
الا میر خوبان هلا تا نرنجی …بهانه نگیری و از ما نرنجی
تویی یار غارم امید تو دارم … که سر را نخارم نگارا نرنجی
تو جانان مایی تو خاصان مایی… ز هر جا برنجی از این جا نرنجی
تویی شب فروزم تویی بخت و روزم … که امشب بخندی و فردا نرنجی
یکی مشت خاکیم ای جان چه باشد … که از ما و زین ها و زان ها نرنجی
چو دانا و نادان شدند از تو شادان… ز نادان نگیری ز دانا نرنجی
بر این نادانی نا خواسته من می بخشی.
در پایان از این روده درازی که کردم عذر خواهی می کنم .
ای خدا این وصل را هجران مکن… سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار … قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن … خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کآشیان مرغ توست …. شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن …دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند… آنچه می خواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس … کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن … خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر … هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
در پایان لازم میدونم اشاره کنم که مطالب بالا نه فقط حرف دل من که بسیاری از دوستان است.
کلیه اشعار فوق از غزلیات شمس انتخاب شده است.
داوودجون…بد ما را تنها گذاشتی
زودتر برگرد که با وجود تو قدرت سمپاد تهرون دو برابر مِشه
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یار آشنا علم کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت رسان دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من چندان که زندهام سر من و آستان دوست
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست
این مطلب رو از جایی می خوندم، دیدم مناسب این پسته. مطلب در مورد این بود که چگونه دوستی هایمان را مستحکم کنیم. یکی از نکاتی که در اون اشاره شده بود این بود که بعضی اوقات تنها راه از بین بردن کدورت های پیش آمده، یک ملاقات و صحبت در مورد مشکل پیش آمده است. این کار باعث می شود که این بار شما با دید بازتری نسبت به مسئله نگاه کنید و چه بسا دریابید که این مشکل در واقع چیزی جز یک سوء تفاهم کوچک نبوده است. به امید پایدار موندن همه دوستی ها. این دوبیتی از خیام رو هم خطاب به داود می نویسم:
اي دل! غم اين جهان فرسوده مخور بيهوده نه اي، غمان بيهوده مخور
چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد خوش باش،غم بوده و نابوده مخور
داوود جون به کاربردن قطعه شعرها در متن کار خیلی جالبی بود! لذت بردم
همیشه موفق و پیروز باشی