سلام، عید فطر رو به همه تبریک می گم،مقداری دیر شد از علیرضا عذرخواهی می کنم امروز دیگه در ترافیک دید و بازدید گذشت، این هم شاهکار علیرضا :
اندراحولات شیخ احسان الله بن مختاری الاردکنی
در خبر است از آن شیر بیشه تدبیر، آن کاشف ماه و تیر، آن آمده از اردکان، آن قیقاج رونده باپیکان ، آن خداوندگار فکاهی ، آن عاشق تن ماهی ، آن همنشین رجا و داوود، آن گرد رهش هالیوود ، آن بلاگر تازه، آن نامش در جهان پر آوازه، آن حرفه ای در بمبر ، آن دهنده قر، آن صاحب هرگونه چرت و پرت، آن نویسنده چیره دست کامنت، آن آورنده شادی ، آن مشهور به هر آبادی، شیخنا و مولانا احسان الله بن مختار اردکانی (رضی الله انه) صاحب هر فن بود و در کلامش همیشه کله قند بود.
نقل است چون از مادر بزاد، بجای صدای گریه، صدای خنده از وی به گوش همی رسید، و این معجزت بود که ان الله قادر به کل شی . در۱ هفتگی صحبت می کرد و در ۱ ماهگی دل دایه خویش به بزله شاد می ساخت از کراماتی که حق تعالی به وی همی داد. در ۱ سالگی بر مکتب پای در نهاد و در ۶ سالگی بر کلیه فنون بیان و فکاهی عالم جامع الشریط همی بود.
مستخبر است که چون آوازه کراماتش درعالم بپیچید، سید العالمین فکاهی ، شیخ عبید زاکانی، قصد رقابت با وی بکرد. چون به دیار مولانا احسان الله رسید، کرور مردم بدید که از خنده بر خاک همی می غلتیدند. و أن روز شیخنا بر عوام وعظ همی می داشت. چون قصد خود بر احسان الله آشکار کرد، هر دو در خنداندن دیگری مجاهدتها روا داشتند که ناگه سید العالمین فکاهی ، شیخ عبید زاکانی ، نعره ها بزد و از فرط خنده در خاک در غلتیدید و روده اش بترکیده و بمرد ، رحمت الله تعالی الیه. ودر آن .
هنگام شیخ ۱۱ سال هم نداشت.
گویند که شیخ عطار در حال مکتوب کردن تذکره وی بود که از خنده آپاندیس ترکاند و به دیار حق شتافت.
چون به سن کهولت رسید، ازراعیل بر وی بشد تا جانش بستاند. شیخ احسان الله بر وی تیاتری آشکار داشت از اظافات هنر که در وی بود. نگون بخت از خنده دل درد گرفت و ستاندن جان شیخ نتوانست و وی را همی واداشت. شیخ از آن سال همچنان زنده می بود و افاضات می کرد (دامت افاضاتها)
مکتوب به قلم شیخ علی نجفی
به سنه ۱۳۸۷
مونترال
تمامی اجر اخروی و دنیوی این نوشته متعلق به نویسنده می باشد. از کپی برداری خودداری کنید.
اتقا الله ، بترسید از خدا.
بي نظير بود عليرضا!
واقعا تحسين برانگيز و جالب بود
چيزي نمونده بود من هم به سرنوشت عبيد زاكاني دچار بشم!!!
چندين بار در حين خوندن سرم خورد به مانيتور!
دمت گرم بازم از اين كارا بكن
به به! خوشمان آمد همی… از ما بیشتر بگویید… بسی شادی رفت
آه علیرضا …. آخه تو تا به حال کجا بودی؟ ای عزیز دل برادر
همه چیز را راجع به طفولیتمان فرمودید الا افتادنهایمان از دست پرستار و دایه خانممان
شاید به همین خاطر است که حالمان اینقدر خراب می باشد
بسی مغرورمان نُمودی
.
.
.
بس است دیگر… مُردیم از بس که خنداندیم
اما چه کنیم؟… می دانیم که ذات شوخ طبعمان امان همه را بریده است
مکتوب به قلم اینجانب شیخ احسان الله و همشیره گُلِمان مهسان السلطنه
شاد بودن هنر است، شاد کردن هنری والاتر
ایشاله همیشه شاد باشد
احسان الله خان بابا تو ديگه كي هستي؟!!!
هفتاد سالمه اما توی تیم ملی هستم
در ضمن سلاااام خانم یزدانی
این هم برای علیرضای گل
دستت درد نکنه.. تو هم مثل ممد عیدی خیلی خوبی به من و بقیه بچه ها دادی
حس میکنم این سه سال اصلا ما رو از هم دور نکرده…
کلی با خاطره هایی که گفتی حال کردم .ممنون
هر چه بیشتر متنمو می خونم بیشتر به ارزش کارت پی می برم، واقعا کارت عالی بود.
بسیار ارادتمند دوستان هستم. قابل شما را نداره. انشاالله تونسته باشه چند دقیقه لبخند روی لبهاتون بیاره
در ضمن این متن خلاصه شده است. داستان اصلی کامل تره و دارای خاطراتی از معجزات شیخ احسان الله و شیخ متیو عاقلی هست. نخواستم روده درازی بشه.
یا حق
علیرضا
با سلام،
علی جون بابا دستت درد نکنه، واقعاً گل کاشتی. خیلی ققشنگ بود.
بنده خدا کجایی که فصل سرما نزدیکه و احتمال سرما خوردگی زیاد، بیا که واسشون پیاز بذارم و معجون آب جوش و عسل و آب لیمو درست کنم(به یاد آبلیمو های مرغوبی که مادر خانمت می فرستاد)
با تشکر از علی و احسان
بابا علیرضا تو دیگه کی هستی…….. دست شیطونو بستی
ببخشید! فکر کنم در کنار احسان بودن، روی ما هم اثرات خودش رو گذاشته! خیلی متن باحالی بود. منم مثل احسان هنوز تو کفم که چطور بعد از سه سال و شایدم بیشتر این خاطرات رو به یاد داری. امیدوارم اگرچه رفتن تو ما رو از هم دور کرده ولی همیشه مثل الان دلامون پیش هم باشه.
با تشکر
رجا من تو کف که هستم هیچی… هرچی مثل داوود متن را موخونم، دارم بیشتر کف مُکُنم
علیرضا ترکوندی
ارادتمندم راجی گنزالز. شب و روزی نیست که به یاد خاطرات خوابگاه نباشم. قرص شادیه.
پسر دلم واسه اشکنه ها که مپختی تنگ شده. چااااااااکرم. قررررررربونت.
سلام به متی و حسن هم برسون.
سلام بر شیخ احسان الله،
خوبی خان؟ (به سبک موری دهقان زاده بخون)
قابل شیخ را نداره. حالا متن کامل ترش ر واستون مفرستم.
بازم از ابراز لطف همگی ممنون.
یاحق
سلام گل… چه طوری خان؟(به همون سبکی که گفتی)
علیرضا… بابا! این مغزه که تو داری یا کامپیوتر؟
علیرضا حتما باید بازم برامون پست بنویسی
من که وقتی پست هات را موخونم، ماخام برم طبقه آخر خوابگاه و جامه ها بدرم و نعره ها بزنم و خودوما پرت کنم پایین… دمت گرم
اگه میتونی از اتفاق های جالبی که برات تو این دو سال افتاده مثل شرکت تو کنسرت استاد و دیدن نیما یا تعارضات فرهنگی اجتماعی که برات پیش اومده یا نحوه برخورد مردم با ایرانی ها و غیره برامون بنویس البته یه جوری که بقیه هم کاملا متوجه ماجرا بشن.
خیلی جا خالیه! فک کنم اگه اینجا بودی، دیگه این جو را مِتَرکوندی
سلام
متن قشنگی بود.ممنون
راستش من مشابه این متن رو تو یکی از مجله های دانشگاه دیده بودم و میخواستم پیشنهاد این قضیه رو بدم که شما زودتر اقدام کردین.
حالا هم اگه همه موافق باشن میشه تذکره السمپاد رو شروع کرد فقط اینکه یک نفر بنویسه و با هماهنگی قبلی 😉
خوشمان آمد. در عجبم از راوی که احوالات شیخ احسان الله بن مختاری الاردکنی را بدون نقص و کاستی به محبان ایشان عرضه کرده و خود جان سالم از ترکش لطایف ایشان بدر برده اند.
باشد که پند گیریم
بَه، چی پِسری!!! بابات چی کارست؟!!
ما که می دونیم باقلوا نیستی، پس اسم قشنگتا بوگو بیبینم کی هستی.
تو باقلوا نیستی و اقه مزه داری و شیرینی؟
اگه باقلوا بودی خو دیگه برای کسی انگشت نَمِموند
گوگوری مگوری… موش موشی
اینم گفتم چون دیدم تنت ماخاره
آقا غلط کردم . من باقلوا هستم. تنمم اصلا نمی خاره! انگشتاتونا نگه دارید واسه رای دادن!
اسم مستعار هم بد چیزیه!
به به آقای باقلوا . چه عجب از این طرفا ! 😉
به به. چه خوب . یکی اینجا منو تحویل گرفت! نمیدونم دقیقا بچه های اصم کیا هستن ولی امیدوار بودم میونشون از بچه های پاتوق مشترک(هفته پیش)کسی باشه. آخه اون شب همش حرف اونا این بود که تو باقلوا007 بود یا 008 (که البته اصلا مهم نیست) هستی و ببخش که ناراحتت کردیم و از این حرفا!
از من هم انکار که بابا من باقلوا نیستم به خدا !!!
این دیدگاهی که گذاشتم ایجا کنایه از حرفای اون شب بود که تعبیر بد شد! از همه دوستان پوزش می خوام ولی فکر میکردم متوجه میشن!
ببین هادی جان،
جلوی قاضی و معلق بازی نداشتیما.ما که از همون اولش می دونستیم باقلوا تویی، دیگه ما رو سیاه نکن. ما خودمون تو لوله بخاری بزرگ شدم.
علی جون سلام،
بابا ای ول. خیلی خیلی باحال بود. آدم متنا که میخونه و احسان خان را تو ذهنش تصور می کنه از خنده می ترکه! دل هممون برات تنگ شده!! چه خاطراتی باهم داشتیم. یادش بخیر. امیدوارم که مثل همیشه شاد و پیروز و موفق باشی. خیلی خیلی دوست دارم.
“در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه زشتی و زیبایی آن می گذرد
عشق ها می میرند، رنگها، رنگ دگر می گیرند و بهاران ز پی هم سپری می گردند
و فقط خاطره است که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می ماند”