اولين درس از سری درس هايي که قول داده بوديم!
داستان های کلاسيک، نياز به شخصيت پليد دارد آن هم از نوع اکتيو. تقابل قهرمان داستان و شخصيت پليد، گره های داستان را ايجاد می کند. اگر شخصيت پليد در اين مبارزه تنها عُمَرُکِ سرِ خيار باشد، کاه هم نبايد بار قهرمان اين قصه کرد.
و اما چند نکته:
– قدرت شخصيت پليد مساوی قهرمان داستان است
– امکانات شخصيت پليد برای پيروز شدن بيشتر از قهرمان است
– نيکی و بدی نوعی قضاوت اخلاقی است و بر اساس عرف جامعه در زمان نگارش داستان تعيين می شود و نويسنده رفتارهای قهرمان و شخصيت پليد را بر اساس آن تعيين می کند
– داستان بايستی در کنار توجيه تلاش قهرمان برای رسيدن به موفقيت، ارزش های فرد پليد را نيز تشريح کند
– قرمان و شخصيت پليد نه يک بار بلکه چندين بار در طول داستان با هم درگير می شوند
– هرچه شخصيت پليد زودتر وارد داستان شود، نويسنده فرصت بيشتری برای کشمکش و در نهايت جذابيت داستان دارد
– بايد پيروزی قهرمان داستان در برابر شخصيت پليد با امکانات فراوانش، غير ممکن به نظر آيد
– معمولا ضعف پنهان شخصيت پليد باعث می شود تا بی رحمی وی بر عقلش چيره شود و در برابر قهرمان تسليم ناپذير، شکست بخورد
– کشمکش های مداوم قهرمان و شخصيت پليد و استقامت قهرمان، خواننده را با قهرمان داستات، همدل تر می کند
جالبه ولی یه سوال دارم
چرا با وجود برتریهای متعدد شخصیت های منفی در داستانها و سریالها مثل قویتر بودن، پولدارتربودن، داشتن پارتی، بعضا زیباتربودن و خصوصیاتی مثل ظلم و فساد و غیره، همیشه قهرمان داستان یکه و یالقوز (البته با ایمان و اعتقاد قلبی!) آدم بده را از پا در میآره و به خاکو خون مکشه؟ به قول یارو گفتنی “اینا همش فیلمه” یا در این مورد خاص داستانه.
سلام،مطلب خوبی بود استفاده کردم.
1- شما اشاره کردین که داستان های کلاسیک شخصیت پلید دارند، آیا در داستان های مدرن شخصیت پلید وجود ندارد؟
2- به نظر شما شخصیت پلید داستان “بینوایان” چه کسی است؟
مطلب جالبي بود ولي من معتقدم نگرش هر بيننده نسبت به شخصيت هاي پليد و خوب داستان ها و فيلم ها يه چيز نسبيه! مثلاً شايد يكي با خوندن يه داستان نسبت به شخصيت پليد داستان نظر مساعد تري داشته باشه تا شخصيت خوب! حالا دليلش مُخواد پليد بودن خود خواننده باشه( كه بعيد ميدونم) يا اغراق در شخصيت خوب داستان يا هر چيز ديگه اي… شايدم همون چيزي كه شما گفتِد، اينكه پيروزي شخصيت خوب داستان بر شخصيت پليد غيرممكنه ولي بالاخره پيروز مِشَه و چون اين با انتظار خواننده همخوني نداره پس خوننده رو به عكس العمل وا مِداره!
در جواب دوستان خوبم بايد عرض کنم که آفرينش شخصيت های قهرمان و پليد کاملا وابسته به هدف نويسنده است. برخی از نويسندگان، قصد دارند تا پيامی را درنتيجه کشمکش های قهرمان و شخصيت پليد القا کنند و برخی ديگر تنها روايت گرند و قضاوت را بر عهده خواننده می گذارند. نويسنده با درکی که از شرايط جامعه خود دارد، يک روش را بر می گزيند. انتخاب درست شيوه نگارش حاصل هوشمندی نويسنده و نتيجه انتخاب درست، محبوبيت داستان در جامعه است.
و اما در مورد داستان های مدرن، اين شيوه نگارش به کلی از قواعد نگارش کلاسيک پيروی نمی کند. داستان های کوتاهِ کوتاه و مينی مال ها نمونه هايي از اين دست هستند. جديدا کتاب هايی با عنوان جهان تازه ادبيات يا جهان تازه داستان توسط نشر چشمه منتشر می شود. «بازی عروس و داماد» و «بازی آخر بانو» هر دو نوشته «بلقيس سليمانی»، «مردی که گورش گم شد» اثر «حافظ خياوی» و «ها کردن» از «پيمان هوشمند زاده» نمونه های جالبی از رمان های مدرن ايرانی است. اصولا در اين داستان ها حوادث به شکل داستان های کلاسيک شکل نمی گيرد و هيجان و خانمان بر اندازی آن قصه ها را هم ندارد. ريتم حوادث کند و نشان دهنده حوادث روزمره هستند و برشی از يک زندگی يا حتی چند ساعت از زندگی را نشان می دهد. مشخصه ديگر اين داستان ها عوض شدن راوی در قسمت های مختلف و حتی در يک صفحه است.
حالا می رسيم به «بينوايان»؛ شخصيت پليد اين داستان، بازرس ژاور است. هرچند او مردِ قانون است اما سمبل قانونی ظالمانه و ناجوانمردانه که بجای رفع نياز يک درمانده که از سر استيصال يک تکه نان دزديده، او را محکوم به گذراندن تمام سال های جوانی اش در زندان می کند.
این که گفتین بازرس ژاور شخصیت پلید رمان بینوایانه، به نظر من درست نیست. تناردیه به نظر شما شخصیت پلیدی نبود؟؟ کلا جامعه فرانسه آن زمان نقش شخصیت پلید رو ایفا میکنه که با انقلاب فرانسه دوران اش به پایان می رسه (پیروزی حق بر باطل) به نظر من زندگی تقابل نیروها و افکار خیر در مقابل نیروها و افکار شر هست و حتی در داستان های مدرن و پسا مدرن امروزی هم این تقابل حداقل در پس زمینه داستان نهفته است.
شخصيت پليد اصلی داستان همان است که در کشاکش مداوم با قهرمان اصلی است اما بسته به روند داستان ممکن است شخصيت های پليد ديگری هم وجود داشته باشد که تنارديه ها از اين دست هستند و يک نکته اينکه اين بحث ها بيشتر ساختاری هستند و نه لزوما مفهومی. شايد تنارديیه ها بسيار ظالم تر از ژاور باشند اما تنها در برهه ای از داستان نقش آفرينند و بازرس ژاور در سرتاسر داستان، با ژان والژان، دست و پنجه نرم می کند
برای خاتمه این بحث و روشن شدن موضوع، علیرغم نظرات دوستان خوبم! شخصیت پلید اصلی در این رمان کوزت است چرا که در خاتمه داستان باوجود تمام محبت های ژانوارژان، بدی را به کمال رسانده و او را ترک میکند. البته در تحلیلی جامع تر میتوان برای قسمت های مختلف این رمان یک شخصیت پلید پیدا کرد؛ همانطور که دوستان به بازرس ژاور و تناردیه و حتی جامعه فرانسه اشاره کردند.
چه قدر اون اولا، بحث ِ جدي داشتيم!
ببخسيد كه بعد دو سال به اين مطلب جواب ميدم
به نظر من ژاور در بينوايان شخصيت بسيار مثبتي است. جامعه ما الان به يه چنين ادمايي نياز داره چون تعارف ميكنيم و قانون رو ميشكنيم و دزدي ميكنيم و حق به حقدار و اون كسي كه استحقاقش رو داره نميرسه.البته ما به ژاوري نياز داريم كه همه رو كنترل كنه و از ديد من ژاور شخص نيست بلكه تداعي كننده قانونه