به بهانه بازگشت مهدی
ساعت 5و2 دقیقه:
با اولین صدای زنگ موبایل از خواب پریدم. مهدی دم دره، بقیه هنوز خوابن .امروز قراره ما ساعت 16 به افتخار مهدی بریم میدون درکه.
ساعت 14و30دقیقه:
ما به همراه مهدی از خونه گشنه و تشنه راهی میدون درکه شدیم.
ساعت 15و30 دقیقه:
سوار بر مینی بوس منتظر پر شدن ماشین هستیم که صدای هلیکوپتری از فاصله بسیار کم ما را دهشت زده کرد، بله او کسی نبود جز امیر حمزه که به همراه خواهرش داشت سوار ماشین می شد.
ساعت 15و52دقیقه:
Sms های فرزانه بدستم می رسه که، کجا هستد؟ چرا دیر کردد؟ آخِه حالا یَه بار زود اومدی، تازه هنوز که 16 نشده که.
ساعت 16و2 دقیقه – میدون درکه:
از اون دور رو بلندی یه چیزی داره برق مِزَنَه که روش یه عینک police نصب شده، هنوز نفهمیدین کیو میگم؟عبدالکریم رو مگم،البته از نوع هادی اش.- جگر گوشه که امشب مهمون گروه اصمه یه کم با این قسمتش از نظر ادبی مشکل داره ولی چون آلترناتیوی نداشت در نتیجه همین تصویب شد- حالا خوب zoom کن بیا پایین ،پایین تر. همه چی نارنجی شد، حالا خیلی نمخاد zoom کنی.بسه! اونهایی که بودن می دونَن اون کیه، اونَم هادیه از نوع خبیری اش (همونی که بندر خمیر بوده). دو سه نفر نا آشنا از جماعت نسوان کنار اون ها وایستاده اند. اون طرف خط یکی داره بال بال مزَنَه، این پرنده، کیفی به اندزه ی یِه مشت روی دوشش داره که هی به اینو اون تعارف می کنه براش بیارن ، کم کم سرو کله ی عالیجناب همیشه سرخ پوش هم که مدل Ray Ban هستش پیدا مشه، البته قوس و قزح های او معروف تر و جهانی تر است.(بر چشم بد لعنت)
شاخصه اصلی این اردو این بود که هشتاد درصد افراد فقط برای بیست درصد بقیه افراد شناخته شده بودن (از وقتی قانون پارتو معرفی شده در همه جا قانون پارتو رو مشاهده می کنیم، خیلی جالبه!!) ، آقای عطاییان مثل همیشه ساکت و دلنشین بهمراه دوستش که جز همون هشتاد درصد باقی موند. مسافِرِ جوان UBC (همون جایی که قراره سینا بره) که البته رابطه خوبی با اژه ای داره. مارک پوش های جمع، وحید باقری و امیر رستگاری،که جذبه و کلاس خاص خودشونو داشتن.
بعد از معرفی حاضرین در درکه، تعارف رو مِزارم کنار، حالا دیَه برا من مهمون دعوت مُکُنِد و جدا می افتدُ هر چی احسان الله مگه این طیف گسسته رو پیوَستَش کنین ، به پراکندگی گروه اضافه مُکُنِد. بله با خودتونم ، هدایا[1].
کات- سکانس بعدی- کافی شاپ درکه:
بچه ها به صورت پراکنده روی سه تا تخت نشستن، اون تخت آخری متعلق به بَکسِ 79 هستش، بغلی اش ما بودیم و جمعی از دوستان.تخت اولی هم که واسه همون جدا مونده ها بود.
این اولین دفعه ای بود که هیچکی حالو حوصله ی پذیرفتن مسوولیت دادن سفارش رو نداشت، دلیلش هم معلومه ، اصرار نکند ! نمگم!! آخه به قول جگر گوشه ی شاعر:
“ ولی وای از آندم که قاطی کند بیا وببین چه بساطی کند!!! ”
نه نه دست نگه دارد!! غیرت فرزانه به جوش اومد و همه رو از گشنگی و تشنگی نجات داد.
پیشنهاد 1: اگه یه وقت خواستِد هندونه با قیمت مناسب بخورد حتماً یه سر به درکه بزند، مفته!! (البته از چای خوردن توی فرحزاد ارزون تر نیست!!)
خوردن هندونه ها یه طرف، سفید کردن کُلِ هندونه با ناخنُ قاشق از طرف دیَه. گارسون ها با مشاهده این صحنه ها، کف و خون قاطی کردنُ رفتنُ پوست هندونه های دور ریخته شده رو سرمه چشاشون ساختن.
بعد از صرف چای – که زحمتشو امیر حمزه کشید- آماده بازگشت شدیم.باز هم همون آشُ همون کاسه، از ما اصرار به همراهی، از اون جدا مونده ها انکار. مختصر تلاش های ما هم نتیجه ای نداشت.
باز هم دم هدایا گرم، آخر کار معرفت و جنبه همیشگی شون رو نشون دادن.
ساعت 23:
بعد از تماشای یه تصادف درستُ درمون و بعدش یه دعوای حسابی ،خسته و کوفته رسیدیم خونه.
پیشنهاد 2: هرگز با کفش پاشنه بلند، شلوار کوتاه و چکمه مصداقِ تَبَرّج کوه پیمایی نَرِد.
راستی یادم رفت یکی از بچه ها جوراب رنگ پای معطرش رو با جوراب نوِ کم بو عوض کرده بود.دیه بوی باشگاه نیومد.
مهدی جون شرمنده که این نوشته ،هیچ دخلی به تو نداشت.
گروه اصم
[1] هدایا در عربی مثنی مذکر هادی است.
باز هم یه شاهکار دیگه از گروه شریف پرور اصم+جگر گوشه شاعر.که فوق العاده کار کردَن.
به حمدالله فرصت مناسبی پیش اومده که گروهای دیگه هم ازش استفاده کنن.
حیف که بعد از مدتها حضور مهدی درجمع، نتونِسِم ازش کمال استفاده را بِبَرم،چه در اردو و چه در تذکره بالا.
میدونم که میگین اینا چقدر از خود راضین که برا خودشون comment مزارن ولی من نمی خام راجع به این پست مطلبی بنویسم
وقتی داشتم این پست رو می نوشتم کانال 2 داشت تصاویری رو بعد از واژگون شدن اتوبوس بافقی ها در چند وقت پیش رو نشون می داد، بعد از مدت ها گریه ام گرفت. هر کی این تصاویر رو دیده باشه می فهمه چی می گم. واقعاً دردناک بود …..
آخه چرا باید به علت خواب آلودگی یه راننده، جون 30 نفر (دقت کنید دارم راجع به پدر و مادر یه خونواده ، همسر یکی یا فرزند یکی حرف میزنم) از دست بره؟؟؟ شاهد ماجرا می گفت از بین اون همه مسافر فقط یه دختر بچه 3 ساله روی پای خودش بوده… جسدهای ….
شرمنده ناراحتتون کردم ولی برا من که خیلی سنگین بود. از هر کسی که این comment رو می خونه می خام که یه فاتحه برای درگذشتگان این حادثه بخونه،هر چند که برای خونواده اونا دردی رو دوا نمیکنه.
روحشون شاد.
ذمت گرم دایوید…
برعکس هیکلت عجب دل نازکی داری؟!
اولا” سلام
دوما” من اسمم رو نمی گم میدونید چرا؟واسه اینکه شما هر مطلبی که می نویسید تو همون روزهای مشخص شده از قبل تعیین شده نیست و قر و قاطی می نویسید پایان هر مطلب اسمتونو بگید، تازه در مورد هر کسی که حرف می زنید کامل معرفیش کنید مثلا” اینجا مهدی کیه؟
اولا سلام
ثانیا حق با شماست
ثالثا همیشه حق با شماست.می بخشید.
رابعا اسم گروه اصم در زیز نوشته اومده.
خامسا مهدی، مهدی عاقلیه.
سادسا قرار شد هر کی هر وفت حرفی داشت بزنه
بابا دایوید … تو دیگه عجب زن ذلیلی هستی.
ببخشید خانم “حدس بزن” بَده ما جور بقیه رو هم می کشیم.
بقیه یه در میون که پست مینوسَن، کامنت هم که نمیذارن.
تازه طلبکار هم هسین؟
در ضمن اگه اسمتونو گفته بودین، آرومتر باهاتون صحبت می کردم.
بابا احسان چرا جوش میاری. برای قلبت خوب نیست! راست مِگی! یعنی چه تو روز خودتون بنویسید. هرکی اگه مطلبی داره بنویسه! یعنی چه!!!!!!!! پست نَمنِویسید حالا مِگِد چرا تو روز خودتون نمِنِویسید! ما که نَمیتونیم هر هفته تا پنجشنبه صبر کُنِم تا مطالب اصم روی سایت بیا! هِههههههه! ما رو باش که خواستِم احسان رو آروم کُنِم خودِموم داغ کِردِم!
سلام احسان، داود و رجا جان
یکم : احسان خیلی باهوشی! چون حدس زدی “حدس بزن” یک خانمه. برای اینکه اگر آقا بود “مهدی” را می شناخت!! دوم : داود جون! منم فکر می کنم اگر افراد در روزهایی که مشخص شده بنویسند نظم رعایت می شه و خیلی بهتره. سوم: اگر تمامی دوستان در انتهای نوشته ها اسم خودشون یا گروه را با اندازه بزرگتری بنویسند تا مشخص بشود مطالب از کیست، مناسبتر است.(کاری که گروه اصم هم در این نوشته انجام داده منتها فونت بزرگتر باشه، بهتره) چهارم : گروه اصم، خیلی خیلی دوستتون دارم!
چرا جوش میارد حالا؟
از همه ممنونم به خاطر وارد شدن در بحث مخصوصا اونایی که! از من تعریف کردن.
من هم با نظم موافقم ولی در عین حال بعضی مطالب هست که زود فاسد مِشَه و باید زودتر نوشتشون،برای اطلاع عامه اهالی سمپاد.
بعدشم بیخود نیس مِگن همیشه پای یک زن در میان است… بیبینِد چه آشوبی بر پا مُکُنن.
اولا” دوباره سلام
دوما” دست شما درد نکنه که جور بقیه رو هم می کشین و مطلب های جورواجور جالب می نویسین
سوما”کی گفته که ما طلبکاریم ، من فقط ازتون خواستم اسم شریفتون رو علاوه بر اسم گروه پایین مطلب بنویسین
چهارما” همین دیگه
خانم حدس بِزن اگه شما هم مث من خواننده پرو پا قرصِ اين وبلاگ باشِد تو يكي از پست ها اسم بچه هاي گروه اصم ذكر شده!!!!!
salam be hameye doostan.kheli khoshhal shodam ke didam hamatoon inja jam hased.az doostani ham ke oon rooz baham darake boodam jeddan ozrkhahi mokonam.davood jan dorost goftan.ama moteasefane shrayet joori bood ke nameshod bishtar baham bashim.yani taghsire ma shod ke 2ta barnamamoono edgham kerdem.dafe bad ishhal hatman jobran mokonam.behar hal doos nadarm doostan az man delgir bashan.doos darambishtar bibinametoon.khasho khoob bashed hama.ya ali!.
سلام هادی جان
البته متن بالا رو به اسم من نوشته شده ولی در واقع کاری گروهی بود از گروه اصم(ابوترابی،صادقی و مختاری) که با ID من نوشته شده بود.
در ضمن ما که در پایان گفتیم شما (هدایا) در آخر معرفتتون رو نشون دادید ما فقط این متنو نوشتم که وقتی توی یه جمعی هستم سعی کنیم با جمع باشیم .
ان شاالله باز هم ببینمتون.